کشف دهان تو

61-In loving memory of The one that was so true


Thanks for all you've done

ممنونم برای تمام کارهایی که انجام دادی

I've missed you for so long

مدت زیادیه ک دلم برات تنگ شده

I can't believe you're gone

نمی تونم باور کنم ک تو رفتی

You still live in me

تو هنوز در من زندگی می کنی

I feel you in the wind

من در باد تو رو احساس می کنم

You guide me constantly

تو دائما من رو راهنمایی می کنی

I never knew what it was

هیچوقت نمی دونستم چجوریه

To be alone, no

اینکه تنها باشم، نه

'Cause you were always 

برای اینکه تو همیشه

There for me 

اونجا بودی،برای من

You were always waiting

همیشه منتظر بودی

But now I come home

اما حالا میام خونه

And I miss your face so

و دلم برای صورتت خیلی تنگ شده

Smiling down on m

ک به من لبخند بزنی

I close my eyes to see

چشمامو میبندم تا ببینم

And I know You're a part of me

و میدونم که تو بخشی از من هستی

And it's your song

و این آهنگ توئه

That sets me free

که من رو رها می کنه 

I sing it while I feel I can't hold on

می خونم درحالیکه دیگه نمی تون تحمل کنم


I sing tonight

من امشب می خونم

Cause it comforts me

چون آرومم می کنه


I carry the things That remind me of you
من چیزهایی رو ک من رو یاد تو میندازن حمل می کنم
In loving memory of The one that was so true
به عشق یاد کسی که حقیقی بود
You were as kind as you could be
تو تا اونجا ک می تونستی مهربان بودی
And even though you're gone
و با اینکه رفتی 
You still mean the world to me
تو هنوز برام یک دنیا ارزش داری
I never knew what it was
To be alone,
هیچوقت نمی دونستم چجوریه
که تنها باشم
 no' 
نه
Cause you were always There for me
برای اینکه تو همیشه اونجا بودی،برای من
You were always waiting
همیشه منتظر بودی
But now I come home
اما الان میام خونه

And it's not the same no
و هیچی شبیه قبل نیست
It feels empty and alone
تنها و خالیه
I can't believe you're gone
نمی تونم باور کنم که تو رفتی

I'm glad he set you free from sorrow
خوشحالم که تو رو از رنج نجات داد
But I'll still love you more tomorrow 
و من هنوز تورو فردا بیشتر دوست خواهم داشت
  And you'll be here
و تو اینجا خواهی بود
 With me still
هنوز با من
All you did you did with feeling
و تو هرچیزی رو ک انجام دادی پر از حس بود
And you always found a meaning
و تو همیشه معنایی پیدا کردی
And you always will
و تو همیشه پیدا خواهی کرد
And you always will
و تو همیشه پیدا خواهی کرد
And you always will
و تو همیشه پیدا خواهی کرد...

+با گوشی حتی نمی دونم چی دارم می نویسم اما این آهنگ مرگ منه. 
    • سه شنبه ۲۶ آبان ۹۴

    60-گندیدم


    چشمات ماری، چشمات چیشده؟



    • يكشنبه ۲۴ آبان ۹۴

    58- ما فقط می توانیم حسّی را زیر پایمان لگد کنیم ، ولی نمی توانیم آن را اصلاً نداشته باشیم .ف.ف


    دِیو و آهنگ فاک یو انی وِی ش..

    دلم می خواد برم از اونهایی ک از زندان آزاد میشن بپرسم حالا چطور می خوان زندگی کنن؟ بلدن یا یادشون رفته؟

    یا از اونایی ک از تیمارستان مرخص میشن

    خیلی از اونایی ک اونجا بستری میشن حتی بعد از بهبودی تمایلی ب بیرون ندارن چون ب بی قانونی عادت کردن، ب اینکه بزنن در گوش هرکسی ک دلشون خواست و کسی نگه چرا..

    آزادی همیشه هم خوب نیست وقتی ندونی با زندگی ت می خوای چکار کنی..

    وقتی ندونی حتی چ حسی داری...

    و من..

    و مهم نیست..


     

    لعنت به شما،

    که جز عشق ِ جنون‌آسا
    همه  چیزِ این جهانِ شما
    جنون‌آساست..

    احمد شاملو


    • شنبه ۲۳ آبان ۹۴

    57- Lets fly high



    “When she transformed into a butterfly, the caterpillars spoke not of her beauty, but of her weirdness. They wanted her to change back into what she always had been.
    But she had wings.”

    ― Dean Jackson


    • شنبه ۲۳ آبان ۹۴

    56-We all deserve morning sx and pancakes


    حالم خوبه!

    یادم نمیاد آخرینباری ک نوشتم "سرشارم از زندگی" کی بود اما الان یهو اومد تو ذهنم.

    اسمش جانان بود. پیانو درس می داد. مترجم بود. سگ داشت. تو اتاق هاش رُز، لیلیوم و آزالیا داشت. صبحونه ش پنکیک و پینات باتر بود. کیک هاش ساده نبودن. ساعت تو مچ ش بود. موهاش ساده می بست. شال و ناخن هاش قرمز بود.

    این دختر زندگی من رو می کرد. زندگی ایده آل م. ظرف انجیر خشک و بادوم هندی، روتختی سفید، آینه کنار در. و از خودم پرسیدم کدوم این ها سختِ؟ کدومشون نیاز داره موجودی فرا زمینی باشی؟ کدومش با مارینا بودن مغایرت داره؟ کدومش نشدنی؟ و جواب لبخند بود.

    هنوز نشده پس یعنی هنوز درگیر هورمون هام اما باید جهت بدم بهشون. فقط چهار سال وقت دارم باید بجنبم.

    مارینای بهتری خواهم بود. امروز ب آزادی گفتم حق ندارم مثل بقیه باشم و گفت شل کن. اما نه! من حق ندارم و نمی کنم و نمی شم.
    صبحونه ی خونه ی من کمتر از این عکس باشه تف می کنم روش! قول می دم! این کمترین چیزیِ که می خوام.



    +می دونم الان جوگیرشده م اما هنر و عرضه اگه داشته باشم باید بتونم این حس رو شناور نگه دارم.

    • پنجشنبه ۲۱ آبان ۹۴

    دو قلب وارونه 55




    +اونقدر ک این مرد تو این کتاب در وصفِ من "چون من تنها مارینای دنیام!" چیزها نوشت ک نمی دونم وقتی دیدمش باید بهش چی بگم!

    ++دیشب خواب دیدم نیلو مرده.. وقتی بیدار شدم تمام صورت و بالشم خیس بود و تا ساعتها قفسه ی سینه م بخاطر تمام جیغ هایی ک کشیده بودم درد می کرد. احتمالا ب خاطر اینِ تو این هفته ب هیچکدوم از :مرین خوبی؟ هاش جواب ندادم تا اینکه اومد و یه نیمه شب جلوم مُرد تا یادم بیاد چقدر دوستش دارم.. خاطرات مرگ شادی برگشت و هنوز باورش سخته، هنوز نمیشه باور کرد شادی.. اونقدر ک این دختر از زندگی لبریز بود من در مقایسه باهاش یه کوزه ی خالی بودم.. و حالا فقط کوزه های خالی باقی موندن..

    • پنجشنبه ۲۱ آبان ۹۴

    54I have butterflies in my stomach


    بی چراغ میزنی ب دل تاریکی.. قدم های اول محکم، سر بالا، دست ها آویزون دو طرف.. میری جلو.. و جلوتر و باز هم.. حواست نیست اما فاصله ی گام هات کوتاه تر شده و دستاتُ مشت کردی..ناخن هات تو گوشت کف دستت فرو میرن و به این درد نیاز داری تا حواست پرت شه.. دندونات رو ب هم فشار میدی .. کنارت هیچکسی نیست و پشت و جلوت و .. ترس. اینِ اون ترسِ کنار گذاشتن یسری چیزها .. آدم ها..

    ب قول سیاوش: تنها موندی با خودت، با دشمنت، با دوستت


    بی چراغی چون فکر می کردی نور خودتی اما اشتباه بود.

    و من میمیرم برای صدای ماریوس. هزار بار بگم کممِ. می میرم با هر آهنگش. با لوناتیک سول ش. من میمیرم.

    و بی ربط بودن جملات و پست های شِر هام رو میپسندم. آزادی یعنی همین. درگیر خط قبل نبودن. و آزادی مردی نیمه دیوانه ست .. که همینش رومیخوام.

    من از میان همه ی شما منتظر کسی بودم ک نیامد.

    ع.صالحی

    بیا.

    ببر.


    • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴

    we all are livin in denial


    کار.. این منجی عالم بشریت!
    نجاتت میده از فکر کردن و احساس کردن و ده ها کردن دیگه..

    و روزِ بعد از فردا کاری نخواهی داشت و فکر و احساس خواهی کرد. ب نبودنی ک مثل قاب برداشته شده از دیوار بعد از سالها جاش تو چشمِ.. بیرون میری.. به دل شهر زنده ی خودت که یهو تبدیل ب گورستانی پر از آدم های متحرک میشه و تو اونجا اون وسط دستت رو فرمون انگشت شست!!ت رو روی نکست بارها و بارها فشار میدی تا به آهنگی برسه ک هیچ رو به یادت بیاره اما دریغ! بر می گردی ب سلول انفرادی ت و سعی می کنی تا شنبه زنده بمونی تا دوباره کار نجاتت بده و انکار می کنی.. این پوچی و خلاء رو انکار می کنی، این سوراخِ بزرگ وسط سینه ت رو..ادامه بده




    • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴

    پنج دو


    ب حل شدن آسپرین تو لیوانم نگاه می کنم و یهو سر می کشم ش. بسته رو تقریبا از تو دستای مامان چنگ زده بودم.

    س ر م..

    ورونیکا تصیمی می گیرد بمیرد اون گوشه ست. سالها پیش یبار.. و حالا دوباره.. ورونیکا.. ورونیکا..مارینا..مارینا.. نه اینو دوست ندارم.. ماری نا..این بهتره..

    شِر نوشتن ها..

    نمیاد..حرف..



    • سه شنبه ۱۹ آبان ۹۴

    51-سسسس


    وجب ب وجب گلسار رو زیر نم نم بارون قدم زدیم.. راه رفتیم و حرف زدیم و تو تنها کسی هستی که بخشی از اونچه در من می گذره رو می تونم بهت بگم، بخشی بزرگتر از اونچه باید ب بقیه بگمُ نگفتم.. تو همیشه مراقبم بودی، همیشه تحسینم کردی، هربار ک حس کردم دارم با سر می خورم زمین فوت کردی و این قاصدک باز بالا رفت، صورتت رو بوسیدم و تو .. رو و این اولینبار بود دختری من رو می بوسید. تمام سعی ت رو کردی، تمام سعی ت مریم و به حرف آوردیم.. :ماری ترس های تو همون ترس های امیر بود قبل از ، اونم نگران این بود که می تونه با کسی یه مکالمه داشته باشه و زجر نکشه، که مجبور نکنه خودش رو همصحبتی،همخوابگی،هم..

    اما امیر با دنیز ب هیجان اومد و اما من.. بهت گفتم یه مکالمه ی ده دقیقه ایِ منطبق با روحیاتم من رو بیشتر از لمس شدن تحریک میکنه.. و چه دورم از چنین مکالمه ای..

    بردیم شهرکتاب و رو زمین کنار قفسه ها نشستم و کتاب های آنا گاوالدا رو برداشتم ..

    چهل نامه ی کوتاه به همسرم رو پیدا نکردم. بین قفسه ها بود ک برات خونه م رو توصیف کردم، پتوی گلدار نسکافه ایم رو که دور خودم پیچیدم و کنار شومینه نشستم و خونه رو هالوژن ها از ظلمت در آوردن. بهت گفتم کتابهام همه جا هستن و من باهاشون تا یادم بره که هیچکسی نیست. بودن های فیزیکی همیشه بوده اما .. فاک همه ی اماهارو..
    مرمر روزم با تو خاکستری رُز بود، رنگِ مگی...

    • سه شنبه ۱۹ آبان ۹۴