حالم خوبه!
یادم نمیاد آخرینباری ک نوشتم "سرشارم از زندگی" کی بود اما الان یهو اومد تو ذهنم.
اسمش جانان بود. پیانو درس می داد. مترجم بود. سگ داشت. تو اتاق هاش رُز، لیلیوم و آزالیا داشت. صبحونه ش پنکیک و پینات باتر بود. کیک هاش ساده نبودن. ساعت تو مچ ش بود. موهاش ساده می بست. شال و ناخن هاش قرمز بود.
این دختر زندگی من رو می کرد. زندگی ایده آل م. ظرف انجیر خشک و بادوم هندی، روتختی سفید، آینه کنار در. و از خودم پرسیدم کدوم این ها سختِ؟ کدومشون نیاز داره موجودی فرا زمینی باشی؟ کدومش با مارینا بودن مغایرت داره؟ کدومش نشدنی؟ و جواب لبخند بود.
هنوز نشده پس یعنی هنوز درگیر هورمون هام اما باید جهت بدم بهشون. فقط چهار سال وقت دارم باید بجنبم.
مارینای بهتری خواهم بود. امروز ب آزادی گفتم حق ندارم مثل بقیه باشم و گفت شل کن. اما نه! من حق ندارم و نمی کنم و نمی شم.
صبحونه ی خونه ی من کمتر از این عکس باشه تف می کنم روش! قول می دم! این کمترین چیزیِ که می خوام.
+می دونم الان جوگیرشده م اما هنر و عرضه اگه داشته باشم باید بتونم این حس رو شناور نگه دارم.
- پنجشنبه ۲۱ آبان ۹۴