بی چراغ میزنی ب دل تاریکی.. قدم های اول محکم، سر بالا، دست ها آویزون دو طرف.. میری جلو.. و جلوتر و باز هم.. حواست نیست اما فاصله ی گام هات کوتاه تر شده و دستاتُ مشت کردی..ناخن هات تو گوشت کف دستت فرو میرن و به این درد نیاز داری تا حواست پرت شه.. دندونات رو ب هم فشار میدی .. کنارت هیچکسی نیست و پشت و جلوت و .. ترس. اینِ اون ترسِ کنار گذاشتن یسری چیزها .. آدم ها..
ب قول سیاوش: تنها موندی با خودت، با دشمنت، با دوستت
بی چراغی چون فکر می کردی نور خودتی اما اشتباه بود.
و من میمیرم برای صدای ماریوس. هزار بار بگم کممِ. می میرم با هر آهنگش. با لوناتیک سول ش. من میمیرم.
و بی ربط بودن جملات و پست های شِر هام رو میپسندم. آزادی یعنی همین. درگیر خط قبل نبودن. و آزادی مردی نیمه دیوانه ست .. که همینش رومیخوام.
من از میان همه ی شما منتظر کسی بودم ک نیامد.
ع.صالحی
بیا.
ببر.
- چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴