کشف دهان تو

Let me stay afloat-7


ماریا رفته.. 

تنهام..

رو سرامیک کف آشپزخونه نشستم..

پاهای لختم سرمای آزاردهنده ی سرامیک رو به درون میکشن..

فنجون چای م هم کنارم روی زمین..

ماریوش هنوز قصد نداره دست از سرم برداره..

هنوز میخونه

Dream on, my pain

My scar, my blame

You have been a part of me

..

کاش ولم کنه..

چای م سرد شد..

درد به داخلی ترین لایه های جسم و روحم نفوذ کرد.. بگذار شناور باشم،بگذار شناور باشم، بگذار.. 

حق با زویا بود، عادت می کنیم.. به جدایی از بلاگفا عادت کردم.. به جدایی از تو، ..

آفتابگردونی م که پشت به خورشید می ایسته..

نه! من دریام! و سوال این:

روزگار تا به حال دریایی رو دیده که توی خودش غرق بشه؟؟

توی خودم ته نشین شدم..

 پدرم وقتی اسمم رو انتخاب می کرد به غرق شدنم هم فکر کرده بود؟ نه! ایمان داشت به نجاتم..

اما همه اشتباه میکنن، شاید باید ساحل میشدم، یا قایق، یا حتی تکه ای چوب.. 

بگذار شناور بمونم..

لت می استی افلاوت..

اما اسمم رو گذاشت: کسی که از دریا آمده..

باید بهش زنگ بزنم.. بوق. بوق.. الو؟.. سلام،بابا بیا بریم ثبت احوال، میخوام احوالم رو ثبت کنم..بهشون بگم من از دریا نیومدم، من نتونستم دربیام ازش،همونجا موندمو غرق شدم.. من شنا تو این زندگی رو بلد نبودم، غرق شدن غیرقابل اجتناب بود.. اما یکم دیر شد. باید خیلی سال قبل همراه اون میلیون ها شناگر دیگه که هیچوقت به مقصد نرسیدند منم دست از تلاش می کشیدم.. بین اون ها من اول شدم و کاپ قهرمانی رو دادند دستم. پیروزی م رو جشن گرفتند و من رو کسی که از دریا آمده خطاب کردند اما اشتباه بود،من هیچوقت نتونستم بیرون بکشم خودم رو،اینجا اصلا دریا نبود! گرداب.. و می چرخم..

حال م خوبه! دیوونه هم نشدم فقط کمی پریود و کمی پر از خالی و کمی پر از بئینگ فاکین لاست اند هوینگ نو فاکین آیدیا .. :) 

همچی خوبه و من 

مارینا م.

 



    • سه شنبه ۱۴ مهر ۹۴

    6-ما از درون زنگ زدیم .... اکبر اکسیر


    از همین کلیپ های مزخرفِ تلگرامی بود. زنی که توی ماشین بچه ش رو به دنیا میاره. حالا من با اون ***** که داشت فیلم می گرفت کار ندارم، برام واکنش مادرم جالب بود.

    با بهت فیلم رو نگاه کرد و گفت: بدترین دردِ دنیا دردِ زایمانه اما وااای این زن شلوارش رو کشیده پاییناااا!

    با لبخند بهش نگاه می کردم. می دیدم که بین منطق و اعتقاداتش عجیب گیر کرده. متحجر نیست، اما هر اونچه من از باور برام نمونده اون هنوز داره.

    حواسش رفت پیِ لبخندم. با خنده گفت: توام بودی همینکاری که این زن کرد رو می کردی،نه؟

    : نه! اون زن فقط شلوارش رو تا نیمه پایین کشید، من بودم کامل درش میاوردم!

    خنده ش پررنگ تر شد.

    : من نمی دونم تو قرار بود چی بشی که الان این شدی.

    : اینجا که کندن شرطِ عقل بوده اما در کل چهارچوبای من با مالِ تو متفاوتن مادرم.


    و این عادی ترین مکالمه ی نسل من با نسلِ گذشته ست.



    • پنجشنبه ۲ مهر ۹۴

    Guns n Roses vs. Riverside-5:)



    هنوز ندیده بودمش فقط اسمشو شنیده بودم اما نمی دونم چی باعث شد همون روز اول شمارشو با The Girl سِیو کنم!

    و بنگ! ندیده جذبش شدم. دیدنِ اینکه عکس پروفایل تلگرامش  د والِ پینک فلویدِ برای دوست داشتنش بس بود. براش نوشتم منم فلودین م.

    بعدها تو دومین ملاقاتمون گفت: شبی که گفتی توام د وال رو دوست داری فهمیدم فرق داری.

    و این یعنی برای اون هم یه بنگ.

    یکسال کوچکتر از منِ، گرافیک خونده و د وال موضوع پایان نامه ش بوده. "بیشتر از این چی می خواستم مگه؟"

    هیچ چیز دیگه ای نمی دونم جز اینکه خیلی ناگهانی نامزد کردِ و قراره همراه شوهرش از ایران بره و من قرارِ کسی باشم که با کمکم وقتی رفت بتونه گلیمشو از آب بیرون بکشِ. دو ساعتی که با هم گرامرارو زیر و رو می کنیم به کنار،اون نیم ساعت آخری رو که راجبه موسیقی و فیلم و عکس آدرنالینمونو به بالاترین سطحش می رسونیم یچیز دیگه ست. چای می خوره و من فقط فنجون رو به لبهام می چسبونم و بر می گردونم،میدونه بیزارم از این مایع و می خنده بهم.

    بهش ریورساید دادم و بهم گانز اند رُزز..

    ماها تکه های پازلیم،مَچ.:)



    • پنجشنبه ۲ مهر ۹۴

    you smell great-4


    برام نوشت: زیبایی

    و خیلی خودم رو کنترل کردم ک با پوزخند نپرسم: دقیقا کجام؟:|

    اما ب جاش گفتم من آدمش نیستم، به کارِتون برسید..


    دو شیوه برای باز کردن راه ب قلب و پر کردنم از حسِ لذت وجود داره!

    یک: چه بوی خوبی میدی...

    دو: عکسات رو خیلی دوست دارم..


    چشمات فلانه،لبات خوردنی ن،فلان چی ت فلان طوره، فلان جات فلان جوره و ..

    هر کدوم اینها یه آدم نرمال رو باید پر از لبخند کنه، پر لذت؛ باعث شه ب خودش حس خوبی پیدا کنه اما برای من این ها کمرنگ ن و شاید بی رنگ اما وقتی میگه     بوی خوبی میدی      یعنی همچیز.. و هنو یادمه اونروز رو..

    دیروز یکی گفت عکسات رو دوست دارم،عکسایی که با وسواس جمع می کنی رو..  چنتاشو به من هم میدی؟

    اونقدر خرکیف شدم از چنین جمله ای که پونصد و سی تارو انتخاب کردم  مارک زدم یهو فرستادم براش.. تلگرام  هنگ گرده بود:)  البته فقط اونایی ک کوتیشن دارن رو فرستادم..




    +راستش را بگویم :
    من با خیلی‌ از مردها بودم!
    اما به نظرم بیشتر آن ها از سرِترس بود!
    یعنی می‌ترسیدم کسی‌ نباشد که بغلم کند!
    بنابر این، هیچوقت " نه " نگفتم ... همه‌اش همین.
    این جور همخوابی‌‌ها هیچ ارزش و لذتی ندارد، تنها کارش این است که هر دفعه تکه ای از معنای زندگی‌ را از بین ببرد یا شاید تکه ای از وجودت را ...
    پس از تاریکی | هاروکی موروکامی




    • چهارشنبه ۱ مهر ۹۴

    An irrelevant pic-3


    آدم ها همونجوری که باهاشون رفتار می کنی باهات رفتار می کنن و این قانونِ..

    دوبار اگه جواب سوالشون رو دیرتر بدی، سه بار اگه جمله ای بگن و در جواب ساکت بمونی دیگه جوابت رو ب موقع نخواهند داد،دیگه واکنشی نخواهی دید و اینجاست که همیشه زمزمه می کنم:

    Fair enough

    :)

    منصفانه ست.

    منصفانه ست اگه به ملی بگم عکس پروفایل ت خیلی قشنگِ و در جواب فقط دوتا تیک ببینم،هیچ اعتراضی نیست، سالها اگر به این منوال بگذره هم هیچ اعتراضی نخواهد بود،اونقدر دوتا تیک سبز بی خاصیت دیده ازم که تا ابد در جواب سکوت ش لبخند خواهم زد.. وقتی دیروز گفت احساس می کنم ازم فاصله میگیری، یچی ت هست و برعکس من بهم نمی گی چه حالی داری، قبلنا می گفتی، غریبه شدیم.. انکار نکردم،فقط گفتم اوهوم.. اما بخاطر تو نیست،دیگه اشتیاقم به گفتن رو از دست دادم، توی گفتن هیچ چیز نیست.. یه خالی شدن گذرا و پوچی..

    صبورترین دختر دنیا رو هم به تنگ آوردم:))


    دیگه حجت حالم رو نمی پرسه، عکس بدون شال بزارم نمیگه می دونم نظر من برات مهم نیست و به من ربط نداره اما خواهش می کنم برش دار، دیگه سامره اگه مشکی بزارم نمیگه چرا، متی، سارا،سودابه،... و هیچ اعتراضی نیست:)

    زنده باد اعتراضی نداشتن:)!





  • ۱ نظر
    • چهارشنبه ۱ مهر ۹۴

    Face the reality baby girl-2



    Being here, all alone by myself

    ..

    Starting over a new place to make memories and share moments..

    A new place which I`m gonna throw up on it.:)



    • چهارشنبه ۱ مهر ۹۴

    1-اما فقط ادامه بده،این روزهای هولناک را . .



    زمان های زیادی بوده ک احساس بدبختی راهی جز زانو زدن و چسبوندن پیشونی م ب زمین و اجازه دادن ب اشکا که بریزن پیش روم نگذاشته بود اما این نوعش رو.. خیلی جدیده..

    چی داره به من یاد داده میشه؟ اینکه بفهمم وقتی رفتن از یه صفحه ی سفید به یه  صفحه ی دیگه اینجوری خرد و داغونم کرده پس رفتن از این شهر با من چه خواهد کرد؟ همینه؟ لعنتی بگو که قصدت همینه تا بگم برای اولین بار زانوهام از فکر رفتن میلرزه.. انقدر یعنی ضعیفم؟ انقدر بچه ام؟ انقدر شکننده؟از بلاگفا می خوام برم اما انگار بخشی از وجودم رو اونجا گذاشتم،بخشی ک جایگزین نخواهد داشت.. مضحکه!دلم می خواد مثل عاشقی که معشوقش رو به اجبار ترک می کنه زار بزنم، lament تنها فعلیه که به ذهنم میاد..

    از پسش بر نمیام..همه جا رو بگردم بر می گردم به همون خونه، می دونم احمقانه ست رو گسل خونه ساختن اما ریشه ی لعنتی من اونجا فرو رفته.. بگذار همه برن من می مونم تا آوار کاملا بریزه روی سرم، بگذار همه برن و بعدا با پوزخند به جنازه ی پست های من، بچه های من زیر دیواری که خراب شده نگاه کنن و بگن حقشه!دختره ی احمق با تعصب های بی دلیلش.. من می خوام اونی باشم که ریسک می کنه، که تو جنگ بجای اینکه با یدست لباس سعی کنه یواشکی از مرز رد شه و ب اولین جای امنی که می تونه برسونه خودشو، می مونه و تو پستوی خونه خودش رو قایم می کنه، با صدای هر شلیک، با فرو ریختن هر آجر فقط چشماشو می بنده و تمام توان دستهاش رو روی گوش هاش فشار میده..


    من اون مارینا خواهم بود،همون.

    لعنت به تو ک نشونم دادی هیچی نیستم وقتی حرفِ بریدن میشه.. هیچی نیستم.


    نیستی و اتفاق های تلخ

    ساده میفتند

    نیستی و ترس های کوچک

    بزرگ می شوند . . .


    + یعنی می تونم روزی این صفحه رو باز کنم و راجبه چیزی به غیر از بلاگفا بنویسم؟ یعنی می تونم؟

    زن عموم بچه دار نمیشد،یعنی سقط های پیاپی بهش فهموند که تلاشش قرار نیست به جایی برسه،عموم رو وادار کردند دوباره ازدواج کنه... کرد،هم پسر و هم دختر نتیجه ش بود اما تو هر فرصتی بر میگشت به عشقش و بالاخره برگشت و دیگه نرفت..

    منم بالاخره ب تو بر میگردم...


    ادامه بده

    به معجزه

    به حضور

    به عطر

    و از همان کارهای ساده بکن. . .





    • چهارشنبه ۱ مهر ۹۴