کشف دهان تو

Wish it was real

I feel like the one who has been stabbed in the heart with an acupuncture needle!
    • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶

    Be the one I`ve been waiting for my whole fu ckin life

    Lyin' here with you so close to me
    It's hard to fight these feelings
    When it feels so hard to breathe
    Caught up in this moment
    Caught up in your smile
    I've never opened up to anyone
    So hard to hold back
    When I'm holding you in my arms
    We don't need to rush this
    Let's just take it slow
    Just a kiss on your lips in the moonlight
    Just a touch of the fire burning so bright
    And I don't want to mess this thing up
    I don't want to push too far
    Just a shot in the dark that you just might
    Be the one I've been waiting for my whole life
    So baby I'm alright, with just a kiss goodnight
    I know that if we give this a little time
    It'll only bring us closer
    To the love we wanna find
    It's never felt so real
    No it's never felt so right
    ..
    No I don't want to say goodnight
    I know it's time to leave,
    But you'll be in my dreams
    Tonight
    Tonight
    Tonight
    ..
     
    زنی ک من باشم، مهم نیست کی، کجا و چطور، یهو دلش ی آهنگِ عاشقانه می خواد، یکی ک بتونه داد بزنه باهاش، یکی ک ب گوش هاش بگه طاقت بیارید می دونم اذیت میشید اما طاقت بیارید، یکی که یاد هیچکس نندازتش. یکی مثل "فقط ی بوسه" ی لیدی اِی.
     
    زنی ک من باشم،  همیشه پینک فلوید گوش نمیده، همیشه یوآرال، همیشه ردیوهد، همیشه اسکورپیونز، همیشه گانز اند رُزز، همیشه دیسرتبد. گاهی هم OSTهای دراماهای کره ای رو گوش میده.. گاهی..
    مارینایی ک من باشم، نمی دونه تاریخِ ماه پیش کی بود اما می دونه چرا انقدر قلبش تند زد وقتی نام گیل، آ جونگ رو بغل کرد تا نمیره.
    مارینایی ک من باشم، خوشحاله تو زندگیش اگر هیچ کاری نمیکنه حداقل ب انگلیسی مسلطه تا اینجور وقتا حل بشه تو لیریک..
     
     
     
     
     
     
     
    +I have a huge crush on him!! lmfao
    • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶

    روزِ رشت..




    امروز تولدش بود. بیست سال، دوازده شب تبریک می گفتم بهش اما این چند سال، صبح.. و امروز ظهر بود ک یادم اومد شماره ش رو چندماهیِ.. همون روزی ک نشستم و لیست کنتکتام رو از هر اونکه باری بود روی ریه هام خالی کردم. شمارش رو اما.. حفظ بودم. حفظ هستم... امروز بیست و نه ساله شد. فردا بیست و نه سال و یک روز.. پس فردا.. چقدر ب سی نزدیکیم. کمتر از دو سال دیگه من هم سی ساله میشم. همون قضیه ی ورود ب دهه ای عجیب. کمتر از دو سال دیگه من می تونم این شعر لیلا کردبچه رو پست بگذارم..



    سی ساله ام

    و اگر دوباره قدم را

    با زنگ خانه ی کسی اندازه بگیرم

    دیگر

    دری به رویم باز نخواهد شد

    سی ساله ام

    و اگر دوباره بود و نبود کسی را بهانه بگیرم

    سکوت کلاغی

    آسمان تمام قصه ها را جریحه دار خواهد کرد

    سی ساله ام

    و این یک جمله ی خبری غمگین است

     

     

    غمگین

    برای دری که باز اگر نشود

    غمگین

    برای قصه ای که آغاز اگر نشود

    غمگین

    برای صدای سیاهی که بعد ازین با او

    سکوت شب های خانه ام را قسمت می کنم..

     

    +دوازده دی، روز رشت. صبح اما شهرداری هیچ خبری نبود. هیچ بنری، هیچ موسیقی ای، هیچ میزی ک با لباس های رنگی پشتش میشینن و غذا می پزن.. شاید بعدظهر.شاید.

    • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶

    و این یک جمله ی خبری است...

    بارون میاد.

    • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶

    Sh.J

    مامان ب چهارچوب در اتاقم تکیه داد و آروم، با لبخندی مرموز گفت: ماری خانوم ی خبر خوش..

    و چقدر وقت بود ک نشنیده بودم چنین جمله ای رو.

    شادی، از اون بالا نگاهمون کن. ب مامانت و ب جنین تو شکمش. ب فرصتی دوباره..

    دوستت داریم و هنوز نبودنت، حتی ذره ای ب مرز باورمون نزدیک نشده. مرگ، حقیقتِ تا زمانی که ب عکست خیره میشم و نمی تونم قبول کنم تو قدرت این رو داری که نباشی. موهای بلند سیاهت برای مرگ زیادی تیره ست. هنوز منتظریم بلند شی و بیدارمون کنی. دوستت داریم. دوستت..



    • دوشنبه ۱۱ دی ۹۶

    10/10 کافی نیست..

    چشمام می سوزه، راه گلوم بسته ست، سرم.. قفسه ی سینه م سنگینِ.. نمی تونم حتی ب زور هم ک شده لبخند بزنم..

    اما

    ممنونم. خیلی، خیلی وقت بود این نوع دوست داشتن ندیده بودم، نشنیده بودم.. یادم رفته بود چجوریه! چجوری باید باشه.. یادم رفته بود..ممنونم ازتون و نگهش می دارم، تا مدت ها، تا وقتی زمان بگیرتش از من.

    • دوشنبه ۱۱ دی ۹۶

    LUTYNDH

    You're in every single drop of my blood...

    • دوشنبه ۱۱ دی ۹۶

    .,mnb



    • شنبه ۹ دی ۹۶

    ماگِ داغ..

    از دور ک بهشون نگاه می کردم فکر کردم کر و لالِ. نحوه ی استفاده از دست هاش و حرکتشون تو هوا.. نزدیک ک شد، صداش.. معمولی اما هنوز نگاهم ب دست هاش بود. رد شدند، اون طرف خیابون، دو نفر دیگه، و دقیقا همین رفتار. همین انگشت هایی ک باز و بسته می شدند و همین حرکت مچ ها...

    تو خاکستریِ خالی و سرد انتهای خیابون امام، ب این فکر کردم که لابد گاهی، کلمات، آوا، تن صدا، لحن.. هیچکدوم این ها افاقه نمی کنه و تو مجبوری از هر اونچه در چنته داری استفاده کنی. برای رسوندنِ اونچه توی سرت و بیشتر از اون توی دلتِ..استفاده کنی از هر چیز ک بهت داده شده.. مثل وقتایی که حرف می زنی، داد می زنی اما تمام اونچه برای رسوندنِ پیامِ درونت ب بیرون لازمه، اشکِ. گریه ک می کنی انگار دیگه وظیفه ت تموم شد. که تو تمام تلاشت رو کردی. دیگه چیزی برای استفاده نمونده....


    • جمعه ۸ دی ۹۶

    For me, that jerk doesn`t knock

    سردم بود و دیدنِ "بعدظهرها چای دارچین مخصوص" رو دکه ی روزنامه فروشی، لبخند بود و فکر اینکه میشد هر روز رو اینطور اختصاص داد ب دمنوشی خاص. مثلا شنبه ها هِل، یکشنبه گل گاوزبون ، دوشنبه زنجبیل، سشنبه به لیمو، چهارشنبه .......  ی روز کنارش خرما، ی روز کیک خونگی، ی روز دونات، ی روز کیک یزدی، و یعالم روز دمنوش خالی تا وزن زیاد شده بابت اون کیک ها جبران شه!!




    • پنجشنبه ۷ دی ۹۶