کشف دهان تو

I do fu kin luv it

To the healers and feelers of the world:
Be kind to yourself first.

    • پنجشنبه ۷ دی ۹۶

    تو این دریای طوفانی..

    از مامانم زیاد نوشتم، نه اونقدری که باید، که حس می کنم لازمه، اما باز هم در مقایسه با بابام..

    پدرِ من، بی نهایت به ارتباط آدم ها اهمیت میده، به صحبت کردن، به حضور و من هیچوقت نبودم. اونی که باید، نبودم. و سوار ماشین ک می شدیم مامان در جوابِ سوالم گفت ماری نا تو رو خدا واضح جمله هات رو بگو، من نفهمیدم چی گفتی و از تکرار هم خوشت نمیاد.. و بابا با خنده گفت "تازه به این نتیجه رسیدی؟ من یک عمرِ همینو میگم که".. و هر جفت حق دارن. من، بخش زیادی از جملاتم تو خونه، به زحمت فهمیده میشه چون درست تلفظ نمی کنم کلمات رو. ب قول انگلیسی ها I mumble و گاهی خودمم تعجب می کنم چطور جمله م رو فهمیدن؟!

    و دلم سوخت براشون. اما خب، خواهرم تو نقطه ی مخالفِ منه، تمام جملاتش رو با هیجان و قدرت میگه  ( ب بابا رفته و من ب عمه هام م و چند تا از عموهام!!).

    برگردم ب پدرم؟ ب اونکه صبح ها، با نوک انگشت ب در اتاقم میزنه و از همون پشت می پرسه مار ینا امروزم میای؟ و من بلند میشم و دوتایی میریم پیاده روی، می دوییم تو محوطه ای که خیلی های دیگه در حال ورزشن. مامان ترجیح میده تو حیاط پیاده روی کنه چون میگه حوصله ی لباس بیرون رو ندارم، دست و پا گیره و اینطوره ک ما خانواده ی ورزشکار!ی رو تشکیل میدیم:)

    برگردم ب پدرم؟ ب اونکه امکان نداره سوالی ازش بپرسی و سرسری جواب بده، اونقدر با جزئیات توضیح میده و مثال میزنه که فقط ب این فکر می کنم که با این ددیکیتد بودن ب انتقال اطلاعات، چقدر حیف شده.

    ب اونکه قویِ، و با اینکه من تخس ترین بچه ش بودم و هزاربار بر خلاف اونچه گفته بود عمل کردم و هنوزم با خیلی هاش مخالفم اما باز، برام مثل یه کوهه، قوی و بزرگ، محکم.. و اینروزها سعی می کنم. سعی می کنم دختر جدیدی براش باشم چون حس می کنم رفتارام، این ما رینایی ک درون منه، این تاریکی، این سکوت، بیشتر از بقیه اون رو آزار داده. الان سوال ک می پرسه، دیگه مامبل نمی کنم، درست جواب میدم، نمی پیچونم، سرسری نمی گذرم، و وقتی گفت من شصت سالمه، خیلی دیگه مونده باشه ده سال دیگه ست، دلم می خواست میز جلوم رو خرد کنم. اینروزها بیشتر از همیشه حس بزرگ بودن می کنم، بزرگ اندازه ی عددهای شناسنامه م اما باز هرگز ب کاملی خواهرم نبودم و نخواهم شد اما سعیم می کنم.

    و چرا این ها رو نوشتم؟ اینکه دیدم پیشونیش شکاف برداشته، در ماشین چنان پاره کرده بود بالای ابروش رو که باید بخیه می کرد. وقتی اونسری به بچه سگ ها غذا میداد ک یکیشون هیجان زده شد و دستش رو همراه غذا گاز گرفت و هرکار کردیم راضی نشد واکسن هاری بزنه. وقتی اون چوب شکست و از اون بالا افتاد و انقدر شدت زیاد بود ک خونه لرزید، اما آخ نگفت. چون.. چرا ترس برم داشته این روزها. چرا زمان آزاردهنده ست. چرا اصلا من اینجام؟...

    حس خوبی ندارم.

    سیاوش داره میگه:

    ی چشم انداز تلخی که

    تا میبینی زمستونه..

    • چهارشنبه ۶ دی ۹۶

    Children of Bodom

    • سه شنبه ۵ دی ۹۶

    و ماهی سیاه کوچکی دوستم داشت...

     

     

     

     


    +پریا کشفی، هزارمین بارِ گوش می دم و هزارمین بارِ عاشقش می شم..
    ++ تنها کسی ک تو اینستا ریکوئستش رو نه اپروود کردم و نه دیلیت، ناهید عروجونیِ. :) لذت های کودکانه ی مار ینایی! بقیه دیلیت، بدون لحظه ای مکث.

    +++ پری نمره بده؟ ارفاق فراموش نشه*.*

     

     

     

     

     

     

  • ۳ نظر
    • دوشنبه ۴ دی ۹۶

    لولوفر

    یکم، فقط یکم حس می کنم بزرگ شدم! بزرگ شدم و با یسری چیزها مثل ی بزرگسال برخورد می کنم. میلیون ها سال گذشته، میلیون ها سال پیشِ رو و ما، انسان، اونقدر کوچک و ناچیزِ ک میانگین در بهترین حالت هشتاد سال بهمون داده شده. در خوشبینانه ترین حالت! خیلی کمه برای ناچیز شمردنِ بودن کنار همدیگه. همه عادت دارن مار ینا رو گوشه ای ساکت نشسته، کم حرف، بی نظر توی بحث ها ببینن اما دارم این تصویر رو تغییر میدم. یلدا استارت خوبی بود، تمام خریدها رو خودم انجام دادم، خودم چیدم، خودم تعارف کردم، خودم..، خودم.. و خندیدم، تمام شب رو. و خندوندم. فرزاد گفت احیانا قبلا تو ساواک کار نمی کردی؟ آخه اینهمه اینجا چیدی و نمیگذاری بهش دست بزنیم:)) گفتم تا از بچه ها عکس نگرفتم حق نداری ب چیزی دست بزنی، آآآآ کن ببینم چی تو دهنته؟.. و دلم سوخت وقتی مظلومانه گفتی فقط یه بادوم.. و ترکیدم از خنده. همه می دونن چقدر برام تو هر جشنی عکس گرفتن از بچه ها مهم، از همه، اما بچه ها اول. چهارشنبه بود چون پنجشنبه،شب، شبِ نیلو بود.

    و لحظه ای ک وارد شدم، هیچکس و هیچ چیز مهم نبود جز نیلوفر. موهاش رو فر کرده بود( بالاخره ب آرزوش رسید، تمام عمر هرکار می کرد موهای لخت شلاقی ش موج نمی گرفتن). سعی کردم گریه نکنم وقتی دیدمش. وقتی دویید ب طرفم و بغل کردیم و پرسید خوشگل شدم؟ و با همه ی جانم گفتم محشر شدی. تمام شب، تمامِ شب، برای ثانیه ای حتی نتونستم نخندم. ب مهمونای دیگه نگاه می کردم ک خیلی راحت و عادی نشسته بودن اما من، هیجان زده و غرق حسی خوب نگاهم ب نیلو بود، تو لباس سرمه ای سفیدش.  وقتی گفت بیا کنارم یکم بشین، کنار مبل رو زمین نشستم و تکیه دادم ب پاهاش. همه داشتن می رقصیدن جز ما. گفت برو یکم تخمه بیار بخوریم. گفتم دیوانه ای مگه؟ تو عروس ی، می خوای تخمه بخوری؟ و وقتی زندایی ظرف هندونه های قاچ شده رو آورد من و نیما برداشتیم اما نیلو نه. مادرشوهرش از اون سمت رو ب نیما گفت یکم بده زنت، تنها می خوری؟ و نیلو گفت ولش کنین و خم شد و ب هندونه ی من گاز زد. پچ پچ ها و خندیدنامون خوب پیش می رفت تا اونجا ک از قدیم گفتن "لعنت ب دهانی ک بی موقع باز شود"!

    گفت چیزی نمی خوری؟ و من در جواب همون کلمه لعنتی اما معروف بین ما گیلکا، ******* رو گفتم اما دقیقا یک ثانیه قبل گفتنش، موسیقی قطع شد و صدای من، بلند، .... ریسه رفتیم. و من ب خودم قول دادم دیگه اون کلمه رو نگم چون چندساعت قبلش هم فکر می کردم کسی نمی شنوه و ب سارا گفتم اما سینا شنید و با چشم های متعجب گفت:ماری تو الان چی گفتی؟ زدم ب بیخیالی و گفتم هیچی و جوابم رو با گفتن "آشغال" داد. نمیشد نخندید، نمیشدددد.

    اینا رو نوشتم ک یادم نره، ک یادم نره نیلوفرم عروسِ، ک یادم نره چقدر تو درست رفتار کردن تو خونه، پیشرفت کردم!:))

    اما کاش یادم بره اینروزها چیزی از درون عصبانی م می کنه و نمی دونم چیه!


    امروز رفتم سپانو و اسمم رو تو لیست متقاضی های یادگیری زبان کره ای نوشتم!! دیوانگیِ محضِ. بین آلمانی و فرانسوی تردید داشتم اما کره ای رو انتخاب کردم چون می دونم فاکینگ سخته، خیلیییی سخت اما امیدوارم شروع شده و ببینم چند مرد حلاجم!!!


    • يكشنبه ۳ دی ۹۶

    Here, everyone is a hero



    I`m as heartbroken as Phoebe in this scene and I need to be hugged and told such magical words. If only my life was a show in 90s... Or a Godard movie. or at least, a Korean drama in mid 2000s. But no. It is only black comedy.

    Ross, where r u bb?

    • يكشنبه ۳ دی ۹۶

    I`d like to shout my a ss off

    I dunno why but I`m angry as fu ck.

    • يكشنبه ۳ دی ۹۶

    Fabrizio Paterlini . Far Away From Here

    • شنبه ۲ دی ۹۶

    تو را ب جای همه روزگارانی ک نمی زیسته ام دوست می دارم..

    • جمعه ۱ دی ۹۶

    امروز روز اول دی ماه است..

    و این منم

    زنی تنها

    در آستانه فصلی سرد

    در ابتدای درک هستی آلوده زمین

    و یاس ساده و غمناک آسمان

    و ناتوانی این دستهای سیمانی.

     

    زمان گذشت 

    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

    چهاربار نواخت

    امروز روز اول دی ماه است

    من راز فصل ها را میدانم

    و حرف لحظه ها را می فهمم

    نجات دهنده در گور خفته است

    و خاک

    خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش

    زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت..



    هرسال اول دی، این شاهکار فروغ، هزاران احساس مختلف رو در من بیدار می کنه..

    ساعت چهار بار نواخت.. و چهار یعنی چهارفصل.. گذر زمان.. نجات دهنده در گور خفته است..

    + سفر از فصل هزار رنگ ب فصل یکرنگی..




    • جمعه ۱ دی ۹۶