یکم، فقط یکم حس می کنم بزرگ شدم! بزرگ شدم و با یسری چیزها مثل ی بزرگسال برخورد می کنم. میلیون ها سال گذشته، میلیون ها سال پیشِ رو و ما، انسان، اونقدر کوچک و ناچیزِ ک میانگین در بهترین حالت هشتاد سال بهمون داده شده. در خوشبینانه ترین حالت! خیلی کمه برای ناچیز شمردنِ بودن کنار همدیگه. همه عادت دارن مار ینا رو گوشه ای ساکت نشسته، کم حرف، بی نظر توی بحث ها ببینن اما دارم این تصویر رو تغییر میدم. یلدا استارت خوبی بود، تمام خریدها رو خودم انجام دادم، خودم چیدم، خودم تعارف کردم، خودم..، خودم.. و خندیدم، تمام شب رو. و خندوندم. فرزاد گفت احیانا قبلا تو ساواک کار نمی کردی؟ آخه اینهمه اینجا چیدی و نمیگذاری بهش دست بزنیم:)) گفتم تا از بچه ها عکس نگرفتم حق نداری ب چیزی دست بزنی، آآآآ کن ببینم چی تو دهنته؟.. و دلم سوخت وقتی مظلومانه گفتی فقط یه بادوم.. و ترکیدم از خنده. همه می دونن چقدر برام تو هر جشنی عکس گرفتن از بچه ها مهم، از همه، اما بچه ها اول. چهارشنبه بود چون پنجشنبه،شب، شبِ نیلو بود.

و لحظه ای ک وارد شدم، هیچکس و هیچ چیز مهم نبود جز نیلوفر. موهاش رو فر کرده بود( بالاخره ب آرزوش رسید، تمام عمر هرکار می کرد موهای لخت شلاقی ش موج نمی گرفتن). سعی کردم گریه نکنم وقتی دیدمش. وقتی دویید ب طرفم و بغل کردیم و پرسید خوشگل شدم؟ و با همه ی جانم گفتم محشر شدی. تمام شب، تمامِ شب، برای ثانیه ای حتی نتونستم نخندم. ب مهمونای دیگه نگاه می کردم ک خیلی راحت و عادی نشسته بودن اما من، هیجان زده و غرق حسی خوب نگاهم ب نیلو بود، تو لباس سرمه ای سفیدش.  وقتی گفت بیا کنارم یکم بشین، کنار مبل رو زمین نشستم و تکیه دادم ب پاهاش. همه داشتن می رقصیدن جز ما. گفت برو یکم تخمه بیار بخوریم. گفتم دیوانه ای مگه؟ تو عروس ی، می خوای تخمه بخوری؟ و وقتی زندایی ظرف هندونه های قاچ شده رو آورد من و نیما برداشتیم اما نیلو نه. مادرشوهرش از اون سمت رو ب نیما گفت یکم بده زنت، تنها می خوری؟ و نیلو گفت ولش کنین و خم شد و ب هندونه ی من گاز زد. پچ پچ ها و خندیدنامون خوب پیش می رفت تا اونجا ک از قدیم گفتن "لعنت ب دهانی ک بی موقع باز شود"!

گفت چیزی نمی خوری؟ و من در جواب همون کلمه لعنتی اما معروف بین ما گیلکا، ******* رو گفتم اما دقیقا یک ثانیه قبل گفتنش، موسیقی قطع شد و صدای من، بلند، .... ریسه رفتیم. و من ب خودم قول دادم دیگه اون کلمه رو نگم چون چندساعت قبلش هم فکر می کردم کسی نمی شنوه و ب سارا گفتم اما سینا شنید و با چشم های متعجب گفت:ماری تو الان چی گفتی؟ زدم ب بیخیالی و گفتم هیچی و جوابم رو با گفتن "آشغال" داد. نمیشد نخندید، نمیشدددد.

اینا رو نوشتم ک یادم نره، ک یادم نره نیلوفرم عروسِ، ک یادم نره چقدر تو درست رفتار کردن تو خونه، پیشرفت کردم!:))

اما کاش یادم بره اینروزها چیزی از درون عصبانی م می کنه و نمی دونم چیه!


امروز رفتم سپانو و اسمم رو تو لیست متقاضی های یادگیری زبان کره ای نوشتم!! دیوانگیِ محضِ. بین آلمانی و فرانسوی تردید داشتم اما کره ای رو انتخاب کردم چون می دونم فاکینگ سخته، خیلیییی سخت اما امیدوارم شروع شده و ببینم چند مرد حلاجم!!!