کشف دهان تو

روشن است چراغ تا بدانم ک نیستی.. س.ن


    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵

    Poets of the Fall




    He takes on the world all in a stride, and your wounds will be his scars
    So won't you remember when the night comes
    He will need your open arms
    For to be invincible, he needs your love..


    + It used to make sense.. I mean this song, its lyric, its every bloody word.. But not anymore. N no, I won`t..

    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵

    آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند..


    یکساعت زودتر رفتم بیرون ک قبل کلاس پنی سیلینامو بزنم. وقتی کارم تموم شد چون هنوز وقت بود رفتم مغازه گردی. یعالم چیزای خوشگل ک خیلی دوستشون داشتم. اما هیچی نخریدم چون میدونستم استفاده نخواهم کرد. ب کارم نمیاد. نیاز ندارم. داشته باشمشون هم هیچ تغییر مثبتی تو زندگیم ک ایجاد نمی کنه هیچ، بار اضافه ای برام خواهد شد.

    و این باید نگاهمون ب بودن با کسی دیگه هم باشه؟ اینکه دوست داشتن ب خودی خود کافی نیست. باید دلیل فراتر از این باشه. نیاز و اینکه اگه نباشه یجای کار می لنگه. خالیه اون تکه از پازل. اینکه باشی و فیت اون جای خالی نباشی و بشه با چیزای دیگه پر کرد و حتی بشه جای خالی رو تاب آورد یعنی پایان و آرزوی اینکه همون لحظه ای اول انتخاب نشده بودی و همونجا تو اون ویترین خاک خورده بودی. خودمم نمیدونم چی دارم میگم. اما باید دوست داشتنه کافی می بود. باید.. بقول فیبی یس بات این ا پرفکت ورلد.. . 

    ساعت شش صبحه، سرفه. سرفه. 

    • جمعه ۲۸ آبان ۹۵

    I`ll send it to you when I`m ready to leave Eden



    I can clearly see the moment I have no choice but sendiN this letter to you.. I`m gonna apologize a million times. Beg for your forgiveness. Being ashamed of romanticizing what happened between us..




    From my heart

    to

    yours


    • پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵

    بی تو یک کلام ساده..

    هر چه تبر زدی مرا، زخم نشد، جوانه شد..


    دیشب فایندینگ دری رو دانلود کردم. برای خرسام. اما وقتی زیر پتو چمباته زده بودم دیدنش ایده ی بدی ب نظر نمیومد. و دیدم منم. دری این روزهای منه یا شایدم تمام زندگی م وقتی ک اینطور از فراموش کردن و کم بودن قدرت یادآوری م وحشتزده م. نمو و باباش برای چندساعت از دری دور شدند و نمو گفت: می ترسم دری فراموشمون کنه..


    • پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵

    ناثینگ الس مدرز


    +  تو این صفحه اولگا ب سوکورو گفت:

    بعضی چیزها تو زنذگی آنقدر پیچیده اند ک ب هیچ زبانی نمی شود توضیحشان داد..

    و این اسمارتیزها و شکلاتا رو ب هیچ زبانی نمیشه توضیح داد.

    +این لوس بازیا و عکس و .. بخاطر اینِ ک نا ندارم از جام پاشم رو این پتوم لابلای کتابا و شکلاتا و گوشی و لپ دراز افتادم مسکن ها هم مسخره کردن خودشونو.. بیکاری لوس بازی میاره..


    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵

    در نزن، رفته ام از خویش کسی منزل نیست..

    گلوم، سرم، تنم، روانم... و چقدر دوست دارم این انفولانزاهارو.

    این ناله ها از سر لذته.

    از 7صب نشستم تا 7 شب و سوکورو رو تموم کردم. گریه هم کردم باهاش. آهنگ سال های زیارت، لو من دو پی رو هم دل کردم و همراه خوندن صفحات گوش دادم.

    با مریم یعالم حرف زدم.. میاد مثلا زبان کار کنیم اما نصفش ب صحبت می گذره. من اونقدر خام و بی تجربه و بی سیاستم ک وحشتناکه. گوش میدم ب حرفاش و وسعت دیدم زیادتر میشه. ما ریا میگه این ها بخاطر اینه ک هیچوقت ب زندگی و رفتار و اعمال دیگران دقت نکردم. میگه ما ری تو تو دنیای خودت بودی همیشه و ما مدتهاست دست از تلاش برای بیرون کشیدنت کشیدیم. اینا فحش نیست، تعریف هم نیست. واقعیت. تنم درد می کنه. حالا چی بخونم؟ انگشتامم درد دارن. لثه ها، استخون ساق پام، مجرای اشک چشمام. لذت های کوچولو..

    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵

    من تو را نگاه می کنم، تو مرا می بینی، تنهایی یعنی همین.


    امروز برای شاگردام فرق بین listen و hear،

    look و see رو توضیح میدادم ک بازم این دو کاسه ی لعنتی پر شدند. داشتم می گفتم که خیلی فرقِ بین شنیدن و گوش دادن، بین نگاه کردن و دیدن.. اگه صدایی بیاد تو ناخودآگاه می شنوی، نمی تونی نشنوی چون دست خودت نیست و این شنیدنِ از سرِ قصد و هدف نیست اما گوش دادن یعنی تو هدفی توی سرت داری، حواست هست. تو خیابون داری میری ماشینی بوق می زنه و تو هیچوقت نمی تونی برای چنین جمله ای لیسن ب کار ببری.. تو اون بوق رو شنیدی.. تو همون خیابون یهو یه سکه رو زمین می بینی، این همیشه see هست و نمی تونی بگی لووک..

    و تو چی؟ تو ک می میرم ک اسمت رو تایپ کنم اما نباید! نباید اینجا باشی. اسمت چیزهای زیادی رو در من تغییر میده و من نباید این اجازه رو ب خودم بدم.. تو چی؟ می بینی، می شنوی اما از کی نگاه کردن و گوش دادنم برات بی رنگ شد؟ و من.. خدایا من چقدر نگاهت کردم. ب سانت ب سانت تنت نگاه کردم. به بند انگشت هات، به اون جوش زیرپوستیِ کوچولویِ رو دماغت، به جای زخمِ سال های پیش پشت دستت، جای زخمی ک کفشِ جدیدت نزدیک انگشت پات گذاشته بود، ب نیم رخت، ب هلالِ ماه. اما منم گوش ندادم. من سرتاپا نگاه، هیچ گوشی در من نمونده بود. و چرا دارم طوری می نویسم که تو آدم بَدِیه این قصه هستی؟ نه! تو خوبی، خیلی خوب اما از پله ها ک بالا می رفتم ب این فکر کردم ک چطور مثل بقیه ی آدم ها شدی؟ تفاوت اولین فاکتوری ک داشتی و من کشیده شدم سمتت. کجاست؟

    بعد از یک هفته برگشتم سرکار، من کلاسام رو دوست دارم. بیشتر دوستشون داشتم وقتی وسطش زنگ می زدی و فوت می کردی و می گفتی من فقط یه مزاحمم.. یا مثلا زنگ می زدی و آهنگ پینک فلوید رو می خوندی : Hey teacher, leave them kids alone  ...و چرا دارم جوری می نویسم انگار مردی، یا رفتی، یا نیستی؟ هستی، تو هستی اما من.. منم هستم چون ب این تراژدی معتادم..

    گروه April Rain گوش میدم، میشه با اینها راحت تر مرد.

    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    You are under no obligation to make sense to me


    • دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵

    تو زیر پوست من هستی

    THESE SENTENCES ARE BEYOND THIS WORLD
    • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵