امروز برای شاگردام فرق بین listen و hear،

look و see رو توضیح میدادم ک بازم این دو کاسه ی لعنتی پر شدند. داشتم می گفتم که خیلی فرقِ بین شنیدن و گوش دادن، بین نگاه کردن و دیدن.. اگه صدایی بیاد تو ناخودآگاه می شنوی، نمی تونی نشنوی چون دست خودت نیست و این شنیدنِ از سرِ قصد و هدف نیست اما گوش دادن یعنی تو هدفی توی سرت داری، حواست هست. تو خیابون داری میری ماشینی بوق می زنه و تو هیچوقت نمی تونی برای چنین جمله ای لیسن ب کار ببری.. تو اون بوق رو شنیدی.. تو همون خیابون یهو یه سکه رو زمین می بینی، این همیشه see هست و نمی تونی بگی لووک..

و تو چی؟ تو ک می میرم ک اسمت رو تایپ کنم اما نباید! نباید اینجا باشی. اسمت چیزهای زیادی رو در من تغییر میده و من نباید این اجازه رو ب خودم بدم.. تو چی؟ می بینی، می شنوی اما از کی نگاه کردن و گوش دادنم برات بی رنگ شد؟ و من.. خدایا من چقدر نگاهت کردم. ب سانت ب سانت تنت نگاه کردم. به بند انگشت هات، به اون جوش زیرپوستیِ کوچولویِ رو دماغت، به جای زخمِ سال های پیش پشت دستت، جای زخمی ک کفشِ جدیدت نزدیک انگشت پات گذاشته بود، ب نیم رخت، ب هلالِ ماه. اما منم گوش ندادم. من سرتاپا نگاه، هیچ گوشی در من نمونده بود. و چرا دارم طوری می نویسم که تو آدم بَدِیه این قصه هستی؟ نه! تو خوبی، خیلی خوب اما از پله ها ک بالا می رفتم ب این فکر کردم ک چطور مثل بقیه ی آدم ها شدی؟ تفاوت اولین فاکتوری ک داشتی و من کشیده شدم سمتت. کجاست؟

بعد از یک هفته برگشتم سرکار، من کلاسام رو دوست دارم. بیشتر دوستشون داشتم وقتی وسطش زنگ می زدی و فوت می کردی و می گفتی من فقط یه مزاحمم.. یا مثلا زنگ می زدی و آهنگ پینک فلوید رو می خوندی : Hey teacher, leave them kids alone  ...و چرا دارم جوری می نویسم انگار مردی، یا رفتی، یا نیستی؟ هستی، تو هستی اما من.. منم هستم چون ب این تراژدی معتادم..

گروه April Rain گوش میدم، میشه با اینها راحت تر مرد.