کشف دهان تو

یک نفر مانده از این قوم ک برمی گردد..

می خواهی دلتنگ نباشم!
انگار ک بخواهی
شیروانی های رشت
خیس نباشند...
    • پنجشنبه ۸ فروردين ۹۸

    آی بیلانگ تو مای مام، جس سیین!

    مثل وقتی ک بعد از تلاش بسیار موفق میشی آتیش روشن کنی و با ذوق و نگرانی به شعله های کم جونش نگاه می کنی، با ذوق ب این اندک حس بیدار شده در درونم فکر می کنم. ب واکنش قلبم ب بارها گوش دادن ب سامدی، ب هجوم بی شمار حسِ همزمان، ب واضح نبودن هیچکدومشون، ب ناتوانی در دسته بندی کردنشون تو گروه های "حس خوب" و "حس بد" ، ب این حالتی ک برام غریبه شده بود. و چرا اینطور شدم؟ شب های روشن رو بالاخره دیدم و پریسا تمام مدت کنارم بود. ریکپ های نائی اجاشی، رفتن کوهیار و از دست دادن دوستی که دهن باز نمی کردم اما می فهمید و با نبودنش تمام ستون های من شکستن و ریختن، هورمون ها، سامدی، ادالت، و تصمیم خیلی بزرگی ک باید فردا بگیرم. این ها تو شرایط عادی باید من رو ب سمت شکست روانی ای دیگه هدایت می کردند اما اینی ک من شدم، اینی ک من هستم، اونی ک بود نیست و من سرم بالاست و ب شدت حس خوبی دارم!! حس می کنم آگاهم ب خودم و مسلط. باید باشم. مثل تمام وقتایی ک مامان کنارمه و می خوام سبقت بگیرم و می دونم چقدر می ترسه پس فرمان رو محکم تر می گیرم و تو دلم می گم خر نشی بی خیال باشی و کنترل از دستت خارج شه، کنترل اینی ک الان هستم رو محکم ب دست گرفتم! میگن عوض شدی و این تعریفه! ب قول دوستی قدیمی: به به، چه ما ری ناااا خانووومی!

    اند دت شت ایز فاکین پلیزین!

    +و این عکس! خدا می دونه چقدر منتظر این روز موندم! روزی ک این رو پست کنم اما مطمئن باشم اینم مثل بقیه ی عکسام، دقیقا راجع ب منه. و بالاخره اون روز رسید!


    • پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷

    I wanna break free

    !Cuz I`m a faceless lady

    • جمعه ۱۲ بهمن ۹۷

    Behrooz

    • دوشنبه ۱ بهمن ۹۷

    مائیم ک بی هیچ سرانجام خوشیم

    بعد از یادم-نمیاد مدتِ دارم با لپ تاپ م میام اینجا. در مقابل صفحه ی گوشی، بزرگی این صفحه ی سفید.. و هجوم مایع ب سطح چشمام و ایلی وقتی داره می خونه گودبای مای لاو. همه چیز دیوانه وار متفاوته. عصر جمعه ی زمستونه و من تنها اومدم بنویسم ک چقدر حالم خوبه!

    دی داره تمام میشه و من زمستون امسال رو بعد از سال ها، بدون اینکه شعر فروغ رو وقتی گفت:

    و این منم،

    زنی تنها،

    در آستانه ی فصلی سرد

    در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

    و یاس ساده و غمناک آسمان

    و ناتوانی این دست های سیمانی

     زمان گذشت

    و ساعت چهاربار نواخت

    امروز روز اول دی ماه است..


    بازنویسی کنم، شروع کردم. من، آرومم. سبک و این سبکی رو ریه هام بهتر میفهمن. دنده های من، قفس هیچ کسی نیستن. هیچ چیز. اومدم تایپ کنم "تو" خنده م گرفت. اینکه وااای، فااااا ک ما ری نا، بازم قراره تو داشته باشه اینجا؟ و خب جواب بله ست. لحظه های "تو" دار زیادی تو این صفحه گذشت که من دستمال کاغذی بدست تایپ می کردم. الان هم دستمال کاغذی دستمه اما فقط بابت آبریزش بینیِ سرماخوردگیمه و نه هیچ چیز دیگه. تو، ضمیری سفید، خنثی، بی اثر در من. من، ضمیری رها، رها، رها! صبح ک بیدار شدم دیدم عکسی از من ک گردنبندم معلومه پست کردی. چکار کردم؟ گوشی رو پرت کردم کنار دیوار و غلت زدم تا ساعتی بیشتر بخوابم. ب چشم چپم نبود حتی. نیست. خواهرم پرسید واقعا عوض شدی؟ گفتم وقتش بود، نه؟ وقتشه.

    من، ما رینا، از شروع زمستون نود و هفت، پاکم. یعالم خودم رو دوست دارم. یعالم حالم رو، یعالم.


    • جمعه ۲۸ دی ۹۷

    flu

    • جمعه ۲۱ دی ۹۷

    اندوه مرا بچین، رسیده است..

    منم اناری در هنگامه ی پوسیدن!

    تا دورم نینداخته اند،

    صورتم را ب دو دست بگیر

    و لبهایم را بمک..


    +ع. روشن

    • دوشنبه ۳ دی ۹۷

    And walked out of my life

    خسته از هر چه ک بود و بخدا هیچ نبود..


    • چهارشنبه ۲۸ آذر ۹۷

    Un-cry these tears

    • سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷

    un-break my heart. undo this hurt you caused

    تاریک مثل وقتایی ک جی آن تو اتاقش ب جای شام نسکافه می خورد و ب صدای آجوشی گوش میداد. همونقدر تیره اما واضح. از اون وضوح ها ک بخاطر موندن طولانی مدت تو تاریکی و گشاد شدن مردمک هاست. خو کردن ب سایه ها. و همه چیز سایه بود. سایه ای از من وقتی ب پایین نگاه کردم و تو تاریکی دیدن شکم بالا اومده م زیر پیراهنی ک رنگش معلوم نبود و بالا آوردن سرم و دیدن سایه ی پشتت. داشتم جمع می کردم برم بیمارستان. از همون پشت بغل کردن های قبلی. در گوش ت گفتم دختره. اسمش؟ و چرا تصویری از صدات ندارم! ندارم اما گفتی هر چی تو بگی. و می دونی منه معتاد لیون، چیزی جز ماتیلدا نخواهم گفت.و گفتی همین خوبه.

    تصویر عوض شد. لوکیشن تغییر کرد اما تنها درجه ای ب نور صحنه اضافه شد. و زنی ک گفت تو حامله نیستی. من، با دست های سپر شده برای محافظت شکمم از چیزی ک گفته شده بود گفتم چطور ممکنه؟ من ماه هاست باهاش زندگی می کنم. درون منه.

    و بیدار ک شدم دستم زیر پتو روی شکمم بود. متحیر از اینکه چطور ممکنه چنین چیزی دیده باشم، چطور ممکنه جزئیات یادم باشه، چطو ممکنه تو باشی وقتی هرگز بودن باهات رو تصور نکردم. ب قول اون زن  مای اواریز اسکیپد ا بیت.

    دو شب از لحظه ای ک نوشتی دائم در حال سفرم.. گذشته. منه آب، توی باد رو..حتی نمی دونم کجایی ک دمای هوای اونجا رو چک کنم. تنها نوشتم لباس گرم بپوش..

    و اون زن اجازه نداشت بهم بگه تو در درونم نیستی. توی اون تاریکی، جایی ب جز جان من برای بودنت نمی تونست باشه.

    آیم گوئینگ کریزی. آی فاکین ام. از این تاریک ها. از این ها...


    • شنبه ۲۴ آذر ۹۷