تاریک مثل وقتایی ک جی آن تو اتاقش ب جای شام نسکافه می خورد و ب صدای آجوشی گوش میداد. همونقدر تیره اما واضح. از اون وضوح ها ک بخاطر موندن طولانی مدت تو تاریکی و گشاد شدن مردمک هاست. خو کردن ب سایه ها. و همه چیز سایه بود. سایه ای از من وقتی ب پایین نگاه کردم و تو تاریکی دیدن شکم بالا اومده م زیر پیراهنی ک رنگش معلوم نبود و بالا آوردن سرم و دیدن سایه ی پشتت. داشتم جمع می کردم برم بیمارستان. از همون پشت بغل کردن های قبلی. در گوش ت گفتم دختره. اسمش؟ و چرا تصویری از صدات ندارم! ندارم اما گفتی هر چی تو بگی. و می دونی منه معتاد لیون، چیزی جز ماتیلدا نخواهم گفت.و گفتی همین خوبه.

تصویر عوض شد. لوکیشن تغییر کرد اما تنها درجه ای ب نور صحنه اضافه شد. و زنی ک گفت تو حامله نیستی. من، با دست های سپر شده برای محافظت شکمم از چیزی ک گفته شده بود گفتم چطور ممکنه؟ من ماه هاست باهاش زندگی می کنم. درون منه.

و بیدار ک شدم دستم زیر پتو روی شکمم بود. متحیر از اینکه چطور ممکنه چنین چیزی دیده باشم، چطور ممکنه جزئیات یادم باشه، چطو ممکنه تو باشی وقتی هرگز بودن باهات رو تصور نکردم. ب قول اون زن  مای اواریز اسکیپد ا بیت.

دو شب از لحظه ای ک نوشتی دائم در حال سفرم.. گذشته. منه آب، توی باد رو..حتی نمی دونم کجایی ک دمای هوای اونجا رو چک کنم. تنها نوشتم لباس گرم بپوش..

و اون زن اجازه نداشت بهم بگه تو در درونم نیستی. توی اون تاریکی، جایی ب جز جان من برای بودنت نمی تونست باشه.

آیم گوئینگ کریزی. آی فاکین ام. از این تاریک ها. از این ها...