- شنبه ۶ مهر ۹۸
اینجا وقتی کسی درونش پره و کسی رو نداره میگه: خون دارم و جای ریختن ندارم..
و ب این فکر کردم این کادر سفید اگر جایی برای ریختن خون م نباشه، پس درستش کردم برای چ کار؟!
و اصلی ترین سوال اینه ک چرا؟ چرا هنوز خواب می بینم؟
هدف مغز من از اینهمه وضوح، اینهمه جزئیات چیه؟.. چرا تو، که هنوز کسی نتونسته این ضمیر رو ازت بگیره، ب نیمه شب های من، بی خیال تمام سال های نبودن که تقریبا اندازه ی سال های بودن شده، قفل شدی؟
حتی توی خواب هم بخشی از من میدونه واقعی نیست. بهم میگه باور نکن. باور نکن..
شاید چون این روزها سلیلکوئی هر لحظه ی من شده تکرار " و تنت، وطنم" و دیگه کسی تو سرم هزاربار نمیگه "ب یزدان ک گر ما خرد داشتیم، کجا این سرانجام بد داشتیم"..
تا بیشتر از بیست صفحه رفتم پایین. ب صفحه هایی رسیدم ک بیست و نه ساله بودم، بیست و هشت، بیست و .. ب پست هایی ک حتی از یکیشون هم پشیمون نیستم. ب لحظه هایی ک فکر می کردم اگر کلمه و عکس رو ازم بگیرن چی میشم؟.. ب الانم. الان ک بیان اجازه ی آپلود عکس نمیده و رغبتی ندارم کاری براش بکنم. الان ک سختمه جمله بسازم.
تمام روز به پنجاه و یک دقیقه آلبوم بی کلام آنویس گوش دادم. تمام روز وسط انبوه گل هایی که خشک کردم نشستم. تمام روز هیچی نگفتم. تمام روز دلم خواست به صبح پنج روز قبل برگردیم. تمام روز منتظر نبودم.
من و صورت تاریکم!، موهای شسته و سشوار کشیده شده م، ابروهای نیمه پرشده م. من و ب قول ناهید عرجونی: انگشت های نوازشگرم.. من و تاسفی که بقول 'ک': "تقصیر هیچکس نیست"
من و بردهای پینترست، وال های دارمابینز. من و صدای درامی ک از گوشی سمت چپم میشنوم.
آندو دیس شت!