کشف دهان تو

کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود

    • شنبه ۶ مهر ۹۸

    و من فرو رفتم، ب قعر دریاها..م.چ

    اینجا وقتی کسی درونش پره و کسی رو نداره میگه: خون دارم و جای ریختن ندارم..

    و ب این فکر کردم این کادر سفید اگر جایی برای ریختن خون م نباشه، پس درستش کردم برای چ کار؟!

     

    • جمعه ۵ مهر ۹۸

    بدون ضمیر

    • چهارشنبه ۶ شهریور ۹۸

    ما را غم هجران تو بد واقعه ای بود

    • سه شنبه ۵ شهریور ۹۸

    crazy underwear always in a rut

    • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸

    و تنت..

    و اصلی ترین سوال اینه ک چرا؟ چرا هنوز خواب می بینم؟

    هدف مغز من از اینهمه وضوح، اینهمه جزئیات چیه؟.. چرا تو، که هنوز کسی نتونسته این ضمیر رو ازت بگیره، ب نیمه شب های من، بی خیال تمام سال های نبودن که تقریبا اندازه ی سال های بودن شده، قفل شدی؟

    حتی توی خواب هم بخشی از من میدونه واقعی نیست. بهم میگه باور نکن. باور نکن..

    شاید چون این روزها سلیلکوئی هر لحظه ی من شده تکرار " و تنت، وطنم" و دیگه کسی تو سرم هزاربار نمیگه "ب یزدان ک گر ما خرد داشتیم، کجا این سرانجام بد داشتیم"..

    • سه شنبه ۱۱ تیر ۹۸

    وحشی صفت از خلق ب یکباره بریدم..

    تا بیشتر از بیست صفحه رفتم پایین. ب صفحه هایی رسیدم ک بیست و نه ساله بودم، بیست و هشت، بیست و .. ب پست هایی ک حتی از یکیشون هم پشیمون نیستم. ب لحظه هایی ک فکر می کردم اگر کلمه و عکس رو ازم بگیرن چی میشم؟.. ب الانم. الان ک بیان اجازه ی آپلود عکس نمیده و رغبتی ندارم کاری براش بکنم. الان ک سختمه جمله بسازم.

    تمام روز به پنجاه و یک دقیقه آلبوم بی کلام آنویس گوش دادم. تمام روز وسط انبوه گل هایی که خشک کردم نشستم. تمام روز هیچی نگفتم. تمام روز دلم خواست به صبح پنج روز قبل برگردیم. تمام روز منتظر نبودم.

    من و صورت تاریکم!، موهای شسته و سشوار کشیده شده م، ابروهای نیمه پرشده م. من و ب قول ناهید عرجونی: انگشت های نوازشگرم.. من و تاسفی که بقول 'ک':  "تقصیر هیچکس نیست"  

    من و بردهای پینترست، وال های دارمابینز. من و صدای درامی ک از گوشی سمت چپم میشنوم.

    آندو دیس شت!

    • جمعه ۱۰ خرداد ۹۸

    ما پشت همان دست ک پوچ است زدیم..

    هفت خرداد نود و هشت. سشنبه.

    سی ساله شدم.

    • سه شنبه ۷ خرداد ۹۸

    مادری دارم بهتر از..

    بهش گفتم دلم می خواست تو کوچک بودی و من مادرت میشدم. من بزرگت می کردم، برات پوره درست می کردم و قاشق رو میبردم بالا و میگفتم آآآ هواپیما داره میاد دهنتو باز کن و تو ذوق می کردی. دستت رو می گرفتم تا راه رفتن یاد بگیری و وقتی میفتادی و زانوت درد می گرفت میبوسیدمش تا خوب شه، برات اسباب بازی های رنگارنگ می خریدم، موهاتو شونه میزدم و برات با نمدهای رنگی گل سر درست می کردم. من دلم می خواست تو بچه ی من بودی و برات سرمشق می گذاشتم مشق بنویسی، میبردمت پارک سرسره سوارشی، نمره هات اگر کم میشد میگفتم اشکالی نداره، برات شعر می خوندم تا بخوابی.. 
    بهت زده، ذوق زده، لبخند زده میگه: تو تمام این کارارو باید برای بچه ی خودت بکنی..
    پافشاری می کنم ک: نه، من فقط می خوام تو رو بزرگ کنم، ک تو این ها رو تجربه کنی،..
    نمیگم که قلبم درد میگیره وقتایی ک از بچگی هات میگی، از اون پدر مستبد و عوضی ک فقط کاشت تا براش درو کنن و تمام بچگی هات رو تو مزرعه هاش کار کردی چون دختر بودی، هرسال بچه اوردن هاشون و نگهداشتنشون با تو چون بچه ی اول بودی، دم نزدی چون مهربون ترین بودی و هستی.. چون مامانت هم شرایط سختی داشت و زندگی یادش داده بود خشک و قوی باشه و هیچ کلمه ی محبت أمیزی بلد نبود، چون تو لیاقت خیلی بیشتر بود و هست..

    می خندی..
    روزت مبارک زیبای من، لپ قرمزی، کوچولو جونم، گل منگلم، دختر رویاهام، روزت مبارک مامان❤️
    • دوشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۸

    Everything looks unreal

    Takin a break

    • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۸