کشف دهان تو

آنلس اند آنتیل

این امروز گیلان بود. امروز انزلی. امروز کاسپین و من هیچ نوع فیلتری استفاده نکردم. شاید آیفون رنگ ها رو تقویت کنه اما آسمونمون در آبی ترین حالت ممکنش بود و من، نمی خواستم ب تو فکر کنم. دلیلی نداره تو هر موقعیتی تویی وجود داشته باشه اما این آبی، انعکاسش رو سطح آب.. و نشد فکر نکنم تنها دفعه ای ک با هم دریا رو انقدر آبی دیدیم لحظه ای بود ک چمدون بسته بودی و قرار بود بریم فرودگاه، ب اون جهنم داغ لعنتی.حتی اون روز هم انقدر آبی نبود. و امروز می تونست بهتر باشه اگر کسی در درونم مدام تکرار نمی کرد ”کاش دریا رو این رنگی میدید. کاش همیشه ی خدا آسمون و آب سربی نبودند. کاش نمی گفت ما ری دلم می گیره وقتی برمی گردی و آسمون انقدر گرفته ست”. 
می دونم و یادمه مدت ها پیش ب این نتیجه رسیدم ک شاید وقت ننوشتن ازت باشه. وقت اجازه دادن بهت ک تو تمام ثانیه های این بلاگ حضور نداشته باشی. خیلی از وقت اینکه مشتم رو باز کنم و بگذارم باد تو رو ببره گذشته اما همیشه وقتی انگشت هام رو باز کردم ک بری، ثانیه ی آخر نوک پر ت ب ناخن انگشت کوچکم گیر کرده و دست هام مثل گل های گوشت خوار ک گلبرگ هاشون رو می بندن و طعمه رو اسیر و می بلعن، بسته شدند و تو، لابلای بند بند ده انگشتم موندگار شدی. و فکر می کنم مدت زندگی ت بین کلمات و پاراگراف های من، خیلی بیشتر از مدت زندگی ت تو طبقه ی چهارم اون ساختمون بوده. اتاق هایی ک من با هر جمله ک ازت نوشتم ساختم، خیلی بزرگتر از اتاق خوابیه ک تو رو هر شب تو خودش داره. وسیع تر از آشپزخونه ت، مهربان تر از بالکن ت..
وقتشه؟

    • سه شنبه ۲۰ آذر ۹۷

    نائی اجاشی

    تو مسیر باشگاه، تو این سرمای استخون سوز، ب این فکر می کردم ک حس می کنم این چندروز آدم بهتری شدم!! با دیدن دوباره ی دونگ هون. با گوش دادن ب صدای نفس هاش، قدم هاش. حتی نمی تونم تو جمله بیارم ک چطور ی شخصیت فیکشنال می تونه رو من چنین تاثیری بگذاره. دلرحم تر از ماه قبل. آروم تر. و بهترین لحظه های من این روزها، وقتیه ک جی آن تو مترو ب آجوشی خیره میشه.

    پاک دونگ هون، تو، انسان مهربانی بودن رو آسون می کنی. و لذت زمستون رو هزار برابر.


    • دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷

    هی ساکد مای سل آوتا مای بادی..

    • يكشنبه ۱۸ آذر ۹۷

    나의 아저씨

    • شنبه ۱۷ آذر ۹۷

    آنکه جانش داده ای، آن را مکش..

    فکر می کردم امروز رو یادت نیست. یادت بود اما. خیلی زودتر از من ب این روز واکنش نشون دادی. عدد شونزدهی ک گذاشتی قلبم رو روشن کرد.
    شونزده آذر بود ک اولین بار دیدمت و متحیر از بلندی ت. از بوی خوبت. از بزرگی دست هات. از اینکه تو،
    مردی ک عاشقش بودم، 
    وجود خارجی داری..

    • جمعه ۱۶ آذر ۹۷

    انادر کایند آو ماسکیزم!

    بیا بریم هه سو..

    و ما هم رفتیم.

    هپ آل یو فا کرز رات این د ورست پارت آو هل اند ریگرت بریکین آور هارتس لایک دیس..

    • دوشنبه ۱۲ آذر ۹۷

    وان دی..

    بی سبب نیست ک هرچه بیش قدم پیش می گذارم از من دورتر می شوی،

    تو لحظه ی تولد منی..

    شهاب مقربین

    • شنبه ۱۰ آذر ۹۷

    بلرد فتوگرافی ایز مای نیو ثینگ.

    و من همیشه در هر پرسشی ک ازت شد طوری جواب دادم ک انگار عصر دیروز علم الهدی تا بیست و دو بهمن قدم زدیم. فیلم دلخواهمون رو پرده نبود. منصرف شدیم. از وسط پارک رفتیم سمت لاکانی تا بریم باغ محتشم زیر درختا بشینیم.

    ن ک سعی کنم، ب زور بخوام تو رو ب زمان حال سنجاق کنم یا از کلمه هام حسرت و پشیمونی چکه کنه! نه. با این سطح از دستور زبانم بلد نیستم جور دیگه ای درباره ت جمله بسازم.

    • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷

    یو کنت اسکیپ ون ایت فییلز لایک ریپ..



    و نشد هرگز وقت ضرورت بگم مای اکس! شاید بارها جاش بود ک از این ترکیب استفاده کنم اما همیشه ثانیه ی آخر این دو جاشونو دادن ب
     "مردی ک عاشقش بودم...".

    • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷

    مای وردز دنت کام آوت رایت..

    می نویسی و می نویسی.
    قدم بعدی،  گذاشتن انگشتت رو ضربدر طوری ک انگار هرگز نبودند. 
    رخوت..
    همه جا ساکته. صدای جیرجیرک میاد. میرم آماده شم برم دریا. و می خوام یادم بره نیلو نیمه شب نوشت مرین برای قلبت بمیرم.. من حالم خوبه.

    • سه شنبه ۶ آذر ۹۷