بعد از یادم-نمیاد مدتِ دارم با لپ تاپ م میام اینجا. در مقابل صفحه ی گوشی، بزرگی این صفحه ی سفید.. و هجوم مایع ب سطح چشمام و ایلی وقتی داره می خونه گودبای مای لاو. همه چیز دیوانه وار متفاوته. عصر جمعه ی زمستونه و من تنها اومدم بنویسم ک چقدر حالم خوبه!
دی داره تمام میشه و من زمستون امسال رو بعد از سال ها، بدون اینکه شعر فروغ رو وقتی گفت:
و این منم،
زنی تنها،
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
و ساعت چهاربار نواخت
امروز روز اول دی ماه است..
بازنویسی کنم، شروع کردم. من، آرومم. سبک و این سبکی رو ریه هام بهتر میفهمن. دنده های من، قفس هیچ کسی نیستن. هیچ چیز. اومدم تایپ کنم "تو" خنده م گرفت. اینکه وااای، فااااا ک ما ری نا، بازم قراره تو داشته باشه اینجا؟ و خب جواب بله ست. لحظه های "تو" دار زیادی تو این صفحه گذشت که من دستمال کاغذی بدست تایپ می کردم. الان هم دستمال کاغذی دستمه اما فقط بابت آبریزش بینیِ سرماخوردگیمه و نه هیچ چیز دیگه. تو، ضمیری سفید، خنثی، بی اثر در من. من، ضمیری رها، رها، رها! صبح ک بیدار شدم دیدم عکسی از من ک گردنبندم معلومه پست کردی. چکار کردم؟ گوشی رو پرت کردم کنار دیوار و غلت زدم تا ساعتی بیشتر بخوابم. ب چشم چپم نبود حتی. نیست. خواهرم پرسید واقعا عوض شدی؟ گفتم وقتش بود، نه؟ وقتشه.
من، ما رینا، از شروع زمستون نود و هفت، پاکم. یعالم خودم رو دوست دارم. یعالم حالم رو، یعالم.
- جمعه ۲۸ دی ۹۷