هزاران سوال..
و یاد اون جمله باربارا دی انجلس افتادم ک گفت: سوال هرچه ک باشد، پاسخ عشق است.
اما ب نظر من، سوال هرچه ک باشد، پاسخ *** است.
- پنجشنبه ۶ خرداد ۹۵
هزاران سوال..
و یاد اون جمله باربارا دی انجلس افتادم ک گفت: سوال هرچه ک باشد، پاسخ عشق است.
اما ب نظر من، سوال هرچه ک باشد، پاسخ *** است.
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من...
+نصف روز شاملو زیر خاک لرزید با این اشتباه تایپی من..
دنیای من پر شده از گورخرهای رنگی. همچیز رو راه راه می بینم.
مادرم حتی رنگ و مدل لباسی که تو سه سالگیش پوشیده بود یادشِ و من مارینای هفته ی پیش رو یادم نیست.
جنس دوم سیمون دوبووار کنارم نیمه باز افتاده، من جنس دومم.
مرمر گفت آدم ها ک خرشون از پل گذشت دیگه حتی برات دست هم تکون نمیدن پس انقدر همه چیزت رو فدا نکن.
من حتی یادم نیست چرا مرثیه ای برای یک رویا رو دوست داشتم.
مثل جَنِس ک تو پاکتی که چندلر کان!دوم خریده بود نفس می کشید که تنفسش منظم شه، صورتم بین دستامه.
تام بارها یادمون داد طریقه ی کم کم ناپدید شدن رو.
مثل چندلر که دیگه نمیتونست اون کان!دوم ها رو پس بده،نمی تونم عذاب هایی ک ب جون خریدم رو پس بدم.
Need to stay right here
I don't care if there is a better place
I must try it myself
Again
My broken sleep will never be the same
I'm only hanging on
And waiting for another night
There's sadness in my mind - ok
There's darkness in my mind - ok
What has come over me?
Can't believe, but your tears leave me cold
I'm walking through the dark
Again
And I am not afraid to be alone
Anymore
There's sadness in my mind - ok
There's darkness in my mind - ok
Thoughts echoing in my mind - ok
Everything is gonna be...
میرم و میرم و میرم و باز بر می گردم ب همینجا. کشتن این ثانیه های طولانی خیلی سخته، فاک ب تک تکتون. برید و من رو به فردا برسونید. به روز بعدش و حتی بعدتر. تمام شب منتظر این بودن ک صبح شه و حیات ب رگ های خشکیده ی کالبد مرده ی این شهر تزریق شه مث موریانه تمام وجودم رو جوید. می دونستم یجایی اون سر شهر نازنین هم تا صبح بیدار بوده و تمام دردی که تو طول شب کشیدیدم رو با " سگ خوابید و من نخوابیدم" بروز میده. شب های زیادیِ ک حتی سگ ها می خوابن نازنین، و شب های زیادتری در پیش. چقدر دیگه می تونیم ادامه بدیم. و نمی دونم چطور چنین چیزی ممکنه؟ خیلی وقت پیش ب ساعت نگاهی کردم و چهل و چهار دقیقه بود، الان ک نگاهش می کنم چهل و پنج دقیقه ست. چطور آخه؟ قبل اعدام لحظه ها برای اعدامی سریع میگذرند یا کش میان؟ کاش که سریع بگذرند براش. کاش رد شه. من منتظر تموم شدن این ساعت ها هستم.من منتظر. م ن ت ظ ر م.
دیروز گفتی می دونی این تنگی نفس و تپش قلب برات می مونه تا آخر عمرت؟ و می دونستم.
همیشه از آدمایی ک نمیتونستن بخوابن می ترسیدم. خیلی ترسناک بود. من رو یاد اون مرض واگیردار تو صدسال تنهایی گابو می انداخت. اما الان خودم برای خوابیدن حاضرم هرکاری بکنم. هرکاری بکنم ک بخوابم. ک روزا و شبا انقدر کشدار نباشن. الان میفهمم ک تمام زمانایی ک فکر می کردم میفهمم نمیفهمیدم. نفهمی مطلق. تو داروخونه طرف گفت ب قرص وابسته نکن خودتو سنی نداری که..و نمیفهمید سنمو.نمی دونست من یک میلیون و چهل و پنج هزار و چهارصد و چهل سالمه. نمیفهمید ثانیه ها رو. نمیفهمید هر لحظه در آستانه ی بالا آوردن اعضای داخلی شکمت باشی یعنی چی، نمیفهمید تا دم در کلاس بری اما نتونی بری تو و برگردی یعنی چی. یکروز تمام اینها رو پاک می کنم. هیستوری این گوشی رو هم حتی. یروز از تبدیل شدن به اون آدم دست می کشم. یروز ثابت می کنم ک من اون نیستم. ک من با ناخونای بلند تیفانی رنگ پریده م گورم رو کندم و حالا ک کوتاهشون کردم دیگه نمیتونم خاک رو از رو خودم کنار بزنم. یروز گوش دادن ب بویی و مولای سبزپوش و واین هاوس پایان میدم. و بالاخره یروز همچیزو بالا میارم و کابوس تموم میشه.