دیروز گفتی می دونی این تنگی نفس و تپش قلب برات می مونه تا آخر عمرت؟ و می دونستم.
همیشه از آدمایی ک نمیتونستن بخوابن می ترسیدم. خیلی ترسناک بود. من رو یاد اون مرض واگیردار تو صدسال تنهایی گابو می انداخت. اما الان خودم برای خوابیدن حاضرم هرکاری بکنم. هرکاری بکنم ک بخوابم. ک روزا و شبا انقدر کشدار نباشن. الان میفهمم ک تمام زمانایی ک فکر می کردم میفهمم نمیفهمیدم. نفهمی مطلق. تو داروخونه طرف گفت ب قرص وابسته نکن خودتو سنی نداری که..و نمیفهمید سنمو.نمی دونست من یک میلیون و چهل و پنج هزار و چهارصد و چهل سالمه. نمیفهمید ثانیه ها رو. نمیفهمید هر لحظه در آستانه ی بالا آوردن اعضای داخلی شکمت باشی یعنی چی، نمیفهمید تا دم در کلاس بری اما نتونی بری تو و برگردی یعنی چی. یکروز تمام اینها رو پاک می کنم. هیستوری این گوشی رو هم حتی. یروز از تبدیل شدن به اون آدم دست می کشم. یروز ثابت می کنم ک من اون نیستم. ک من با ناخونای بلند تیفانی رنگ پریده م گورم رو کندم و حالا ک کوتاهشون کردم دیگه نمیتونم خاک رو از رو خودم کنار بزنم. یروز گوش دادن ب بویی و مولای سبزپوش و واین هاوس پایان میدم. و بالاخره یروز همچیزو بالا میارم و کابوس تموم میشه.
- چهارشنبه ۵ خرداد ۹۵