میرم و  میرم و میرم و باز بر می گردم ب همینجا. کشتن این ثانیه های طولانی خیلی سخته، فاک ب تک تکتون. برید و من رو به فردا برسونید. به روز بعدش و حتی بعدتر. تمام شب منتظر این بودن ک صبح شه و حیات ب رگ های خشکیده ی کالبد مرده ی این شهر تزریق شه مث موریانه تمام وجودم رو جوید. می دونستم یجایی اون سر شهر نازنین هم تا صبح بیدار بوده و تمام دردی که تو طول شب کشیدیدم رو با " سگ خوابید و من نخوابیدم" بروز میده. شب های زیادیِ ک حتی سگ ها می خوابن نازنین، و شب های زیادتری در پیش. چقدر دیگه می تونیم ادامه بدیم. و نمی دونم چطور چنین چیزی ممکنه؟ خیلی وقت پیش ب ساعت نگاهی کردم و چهل و چهار دقیقه بود، الان ک نگاهش می کنم چهل و پنج دقیقه ست. چطور آخه؟ قبل اعدام لحظه ها برای اعدامی سریع میگذرند یا کش میان؟ کاش که سریع بگذرند براش. کاش رد شه. من منتظر تموم شدن این ساعت ها هستم.من منتظر. م ن ت ظ ر م.