قلبم درد می کنه اما اجازشو نداره.
- دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
دنیایِ سوفی بهتر از اونچه تصورش رو می کردم بود و خودم بدتر از اونچه.. تمرکزِ اساسی می خواد چیزی ک برام الان شبیه به یه جوکِ.
سشنبه با مریم گذشت و فوق العاده بود. هر ثانیه ش. یه مسافرتِ طولانیِ دور با هم الان تو لیستِ بزرگترین آرزوهای جفتمونه.
فردا جمعه ست، و این جمله نیاز به ادامه نداره.
صورتیِ نزدیک و نزدیک تر میشه.
عروسیِ مونیکا و چندلر نزدیکِ.
من رو دوباره زنده کن..
خدایا یکم مریم ببار. حسِ امنیتِ کنارش بودن. حسِ محکمی بعد از شنیدن حرفاش، حسِ خوبِ مواظبت شدن. انگار ک بچه شدم.
سشنبه. برای سشنبه لحظه شماری می کنم. برای اومدنش. برای حرف های بعد کلاسمون. برای ستون هایی ک زیرِ سقف فرو ریخته م می گذاره.
مارک پرسید: آرزوی کنسرت رفتن داری؟ کنسرت کی؟
: می خوام برم کنسرت ریورساید و وقتی ماریوس افلاوت رو می خونه بمیرم.
:آیم اسپیچلس
کدوم سخت ترِ؟ تظاهر ب اهمیت دادن در عین بی اهمیتی یا تظاهر ب بی اهمیتی در عین اهمیت داشتن؟
و چیزی هست ب اسم مصلحت. و چ بیزارم ازش ک مجبورم می کنه تمام روز ترکیبی از دو شرایط بالا باشم. ک ب بعضی جملات و افراد لبخند بزنم درحالی که تو دلم و سرم یکی داره داد میزنه ' وات د ف.اک؟' .. و بی لبخند و سرد با افرادی روبرو شم ک هر کلمه ای که میگن دلم می خواد از شوق گریه کنم.
و این نمایش عذاب آور هر روز روی صحنه میره و من ستاره ی این نمایشم.
ب قول شاعر:
چ سخت می کاهد از جانم این نمایش...