- پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶
مامان گفت ماری اگر همینطور بخوای فاصله بگیری از دست میدی ها..
و صبح، تا گل فروشی قدم زدم و رُزِ سرخ تنها انتخاب بود..
روبروش ک نشستم با پشت دست چشمش رو خشک کرد و گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود..
منم. منم. منم.
Let`s drag each other to a different era
Мен сені жақсы көремін #Kazakh
Must have left my house at eight, because I always do
لابد حتما ساعت هشت خونه م رو ترک کردم، چون همیشه این کار رو می کنم
My train, I'm certain, left the station just when it was due
قطارم مطمئنم که سر ساعت ایستگاه رو ترک کرد
I must have read the morning paper going into town
حتما وقتی داخل شهر می رفتم روزنامه ی صبح رو خونده بودم
And having gotten through the editorial, no doubt I must have frowned
و وقتی سرمقاله رو می خوندم، بدون شک اخم کرده بودم
I must have made my desk around a quarter after nine
حتما میزم رو حدود یک ربع ب نه مرتب کردم
With letters to be read, and heaps of papers waiting to be signed
با نامه هایی که باید خونده میشدند و انبوه کاغذهایی که در انتظار امضاء شدن بودند
I must have gone to lunch at half past twelve or so
من حتما ساعت دوازده و ربع برای ناهار رفتم
The usual place, the usual bunch
همون جای همیشگی، همون آدم های همیشگی
And still on top of this I'm pretty sure it must have rained
و از این ها گذشته، تقریبا مطمئنم ک بارون آمده بود
The day before you came
روز قبل از اومدن تو
I must have lit my seventh cigarette at half past two
من حتما ساعت دو و نیم هفتمین سیگارم رو روشن کرده بودم
And at the time I never even noticed I was blue
و اون موقع هیچوقت متوجه نبودم که غمگینم
I must have kept on dragging through the business of the day
حتما خودم رو ب ادامه دادن در طول اون روز کاری مجبور کرده بودم
Without really knowing anything, I hid a part of me away
بدون اینکه واقعا چیزی بدونم، بخشی از خودم رو پنهان کرده بودم
At five I must have left, there's no exception to the rule
حتما محل کارم رو ساعت پنج ترک کردم، هیچ استثنایی وجود نداره
A matter of routine, I've done it ever since I finished school
یه روال عادی، از وقتی که مدرسه رو تموم کردم اینکارو انجام داده ام
The train back home again
دوباره قطار برگشت ب خونه
Undoubtedly I must have read the evening paper then
حتما اون موقع روزنامه ی عصر رو خونده بودم
Oh yes, I'm sure my life was well within its usual frame
آره مطمئنم زندگیم تو همون چهارچوب همیشگی ش خوب بود
The day before you came
روز قبل اومدن تو..
Must have opened my front door at eight o'clock or so
حتما در ورودی م رو ساعت هشت یا همون حدود باز کرده بودم
And stopped along the way to buy some chinese food to go
تو طول مسیر ایستادم تا غذای چینی بخرم
I'm sure I had my dinner watching something on tv
حتما شامم رو وقتی چیزی رو تو تلویزیون تماشا می کردم خوردم
There's not, I think, a single episode of Dallas that I didn't see
فکر نکنم هیچ قسمتی از سریال دالاس باشه که من ندیده باشم
I must have gone to bed around a quarter after ten
حتما حدودای ده و ربع ب رختخواب رفتم
I need a lot of sleep, and so I like to be in bed by then I must have read a while
به خواب زیادی نیاز دارم و بنابراین دوست دارم تا اونوقت تو تختم باش، لابد مدتی مطالعه کردم
The latest one by Marilyn French or something in that style
آخرین کتاب مریلین فرنچ یا چیزی تو همون سبک
It's funny, but I had no sense of living without aim
خنده داره اما من هیچ حس زندگی نداشتم، بی هدف
"اگر و تنها اگر بعد از لیوینگ یه کاما اونجا بود..."
اما من هیچ حس زندگی ای بدون هدف نداشتم
The day before you came
روز قبل از اومدن تو
And turning out the light
و بعد خاموشی چراغ
I must have yawned and cuddled up for yet another night
حتما خمیازه کشیده بودم و شبی دیگه رو ب آغوش کشیده بودم
And rattling on the roof I must have heard the sound of rain
و حتما ب صدای تق تق بارون رو پشت بوم گوش داده بودم
The day before you came
روز قبل اومدن تو...
“I am still so naive; I know pretty much what I like and dislike, but please, don’t ask me who I am. A passionate, fragmentary girl, maybe?”
― Sylvia Plath, The Unabridged Journals of Sylvia Plath
مامان میگه:
ابتدایی ک بودی هرروز وقت مدرسه رفتن بهت می گفتم دوستت دارم و می بوسیدمت. خیلی کوچولو بودی، یک روز اونقدر کار داشتم ک یادم رفت. تو حیاط موندی و گفتی مامان من دارم میرما، منم حین انجام کارا گفتم باشه مراقبت باش. دوباره تکرار کردی. دوباره گفتم باشه خداحافظ. دوباره تکرار کردی. از خودم داشتم می پرسیدم که چرا امروز فرق کرده؟، ک آروم گفتی دوستت دارم و یهو یادم اومد. اومدم محکم بغلت کردم و بوسیدم و گفتم. و اونوقت بود ک رفتی..
و این خاطره، واضح ترین تصویر از اینکه من از اون اول تا چ حد احساساتی بودم رو ارائه میده اما من سعی می کنم خودم رو گول بزنم و اینی ک هستم رو گردن بزرگ شدن با آهنگای سیاوش بندازم. اینکه اون بود ک با امثال فرنگیس من رو ب این ما رینا تبدیل کرد.