- دوشنبه ۷ اسفند ۹۶
سانای عزیزم، دوباره رو صفحه ی من هستی. اینبار با مردی سو فاکین هات!:) نمی تونم تا دوشنبه صبر کنم!
چقدر این صحنه ها زیبان آخه..
But I was young
and didn’t know better
and someone should have told me to capture every second
every kiss & every night
Because now I’m sitting here alone and it’s getting really hard to breath because tears are growing in my throat and they want to break out, but there are people...
watching
and I just want to be somewhere silent
somewhere still
But still I don’t want to be alone because I’m scared and lonely
and I don’t understand
Because I was alone my whole life
My whole life
I was so damn lonely and I was content with that
because I liked myself and my own company
and I didn’t need anyone
I thought
But then there was you .. ...
So, someone should have told me that love is for those few brave who can handle the unbearable emptiness,
the unbearable guilt and lack of oneself,
Because I lost myself to someone I love
and I might get myself back one day
but it will take time, it will take time.
This is gonna take some time.
I wish someone would have told me this.
Someone should have told me this.
-Charlotte Eriksson-
منتظر بودیم غذا رو بیارن. دوست ندارم بیرون از این کارها بکنم اما از مامان عکسی گرفتم و بعد از بابا. تکی، روبروی هم نشسته بودن، نمیشد دوتایی. بابا ک عکسا رو دید ب مامان گفت: خیلی خوش عکسی. مامان لبخندی زد و گفت: خوش عکسم یا خوشگل؟ بابا خندید: خوش تیپی..
یو اس بی م رو گم کردم، مجبورم تو تمام مسیر با گوشی موسیقی گوش بدم. دوست داشتنی نیست.
هیچوقت وبلاگ های بی عکس رو نفهمیدم. خیلی قدرت دارن ک کلمات کافیه براشون..
اسفند جانِ عزیز، بهترین های زندگیم از تو هستند..
نتم رو شارژ نمی کنم. همینطور ب استفاده از این آب باریکه ادامه میدم و این یعنی دلتنگی برای عکس های سیاه و سفیدِ بدون صورتِ جدید. اون ها ک انگار عکاسش ب خودش گفته "امروز می خوام عکسی بگیرم فقط برای ما رینا".
بقیه ی آدم ها هم وقتی کسی اسمشون رو صدا می کنه تا مدتی ب نحوه ی تلفظش فکر می کنن یا فقط منم؟ کلا بعد شنیدن اسمم از زبان یکی دیگه، ب وجود داشتنم فکر می کنم. دیشب از اتاقم صدای بابا رو شنیدم ک از مامان پرسید مگه مارینا شام خورده؟ و من ب خودم گفتم ببین تو هستی، اسم داری و اسم هویته. مثل ی روح زندگی نکن..
خودمم نمی دونم چی دارم میگم
دانستن این که هیچکس برای دیگری نمینویسد، دانستن اینکه این چیزها که می خواهم بنویسم هرگز موجب نخواهد شد آن کسی که دوستش دارم مرا دوست بدارد، دانستن اینکه نوشتار جبران کنندهی هیچچیز نیست، والایش بخش هیچ چیزی نیست، که نوشتار دقیقا همان عرصهای است که تو آنجا نیستی : این آغاز نوشتن است.
سخن عاشق
رولان بارت
+نمی دونم.. هیچ چیز نمی دونم..
+عکاس جانِ عزیز، فقط Natalia رو می تونم دقیق بخونم. متاسفم. و ممنون بابت خلق چنین زیبایی ای.
++ عکس خوب دیدن، جنبه می خواد!
هربار ک اینجا میام از خودم بدم میاد. کل قضیه ی نوشتن زیر سوال میره؟ من بگذارم رو بزارم می نویسم، که رو ک، به رو ب، و .. اما با همه ی این ها همیشه اعتقادم این بوده ک ادبیات حرمت داره. میلیون ها سال طول کشید تا انسان بتونه راهی برای ارتباط برقرار کردن پیدا کنه، میلیون ها سال گذشت تا واژه ها یکی یکی ب وجود بیان و ما از نقاشی روی دیوار برسیم ب این جا.. و از خودم می پرسم همه ی این تلاش و تحول برای همین بود؟ همین ک بیای این جا، موسیقی گوش بدی و تایپ کنی و تایپ کنی برای کسی ک هرگز اینجا نبوده و نخواهد و نباید باشه.. همین؟ رسالتت روی خاک همینه؟ خون بالا میارم رو یسری از تایپ های خودم، از این همه چرخش بی هدف، نه! بی ثمر، شاید..
اما همین ک پلیر روشن میشه، همین ک آسمون می بینم، همین ک بوی اسپلش میاد، همین ک .. همه چیز بی رنگ میشه، همه ی اعتقادم، همه ی شعور، همه ی عقل، همه ی من و فقط ی کنج می خوام ک بریزم بیرون. میام اینجا و برای تویی ک هرگز نخواهی بود و هرگز نمی خوام دوباره باشی تایپ می کنم و بعد ب زندگی بر می گردم. هربار ک ب هر دلیل ساده ای دکتر میرم همیشه وقت معاینه ازم می پرسن تیروئید داری؟ و نه گفتن راضی نمی کنه، آزمایش دوباره ای می نویسن و باز منفی. این برامدگیِ کوچک، همون هلوییه ک راه تنفسیم رو می بنده، این تمام حرف هاییِ ک ن بیرون میزنم و ن اینجا تایپ می کنم چون همیشه ی چرا هست؟ ی ک چی بشه؟ ی آخرش چی؟.. اما هیچکدوم این سوال ها، خود مسئله رو پاک نمیکنه؟.. نگه می دارم تو خودم. امثال من اون بیرون، خیلی زیادن. هرگز تو هیچ چیز اولی و آخری نبودم..
نمی دونم اینجا چطور ب نظر میام اما، این بیرون، من کم حرف ترین موجود این خاکم. تنها تایم حرف زدنم تو کلاس، با شاگردامه، یسری وقتا اونجا هم فقط با فیشیال اکسپرشن ها ارتباط برقرار می کنیم... حروف الفبا برای امثال من نیست. حیفِ..