منتظر بودیم غذا رو بیارن. دوست ندارم بیرون از این کارها بکنم اما از مامان عکسی گرفتم و بعد از بابا. تکی، روبروی هم نشسته بودن، نمیشد دوتایی. بابا ک عکسا رو دید ب مامان گفت: خیلی خوش عکسی. مامان لبخندی زد و گفت: خوش عکسم یا خوشگل؟ بابا خندید: خوش تیپی..

یو اس بی م رو گم کردم، مجبورم تو تمام مسیر با گوشی موسیقی گوش بدم. دوست داشتنی نیست.

هیچوقت وبلاگ های بی عکس رو نفهمیدم. خیلی قدرت دارن ک کلمات کافیه براشون..

اسفند جانِ عزیز، بهترین های زندگیم از تو هستند..

نتم رو شارژ نمی کنم. همینطور ب استفاده از این آب باریکه ادامه میدم و این یعنی دلتنگی برای عکس های سیاه و سفیدِ بدون صورتِ جدید. اون ها ک انگار عکاسش ب خودش گفته "امروز می خوام عکسی بگیرم فقط برای ما رینا".

بقیه ی آدم ها هم وقتی کسی اسمشون رو صدا می کنه تا مدتی ب نحوه ی تلفظش فکر می کنن یا فقط منم؟ کلا بعد شنیدن اسمم از زبان یکی دیگه، ب وجود داشتنم فکر می کنم. دیشب از اتاقم صدای بابا رو شنیدم ک از مامان پرسید مگه مارینا شام خورده؟ و من ب خودم گفتم ببین تو هستی، اسم داری و اسم هویته. مثل ی روح زندگی نکن..


خودمم نمی دونم چی دارم میگم