هربار ک اینجا میام از خودم بدم میاد. کل قضیه ی نوشتن زیر سوال میره؟ من بگذارم رو بزارم می نویسم، که رو ک، به رو ب، و .. اما با همه ی این ها همیشه اعتقادم این بوده ک ادبیات حرمت داره. میلیون ها سال طول کشید تا انسان بتونه راهی برای ارتباط برقرار کردن پیدا کنه، میلیون ها سال گذشت تا واژه ها یکی یکی ب وجود بیان و ما از نقاشی روی دیوار برسیم ب این جا.. و از خودم می پرسم همه ی این تلاش و تحول برای همین بود؟ همین ک بیای این جا، موسیقی گوش بدی و تایپ کنی و تایپ کنی برای کسی ک هرگز اینجا نبوده و نخواهد و نباید باشه.. همین؟ رسالتت روی خاک همینه؟ خون بالا میارم رو یسری از تایپ های خودم، از این همه چرخش بی هدف، نه! بی ثمر، شاید..
اما همین ک پلیر روشن میشه، همین ک آسمون می بینم، همین ک بوی اسپلش میاد، همین ک .. همه چیز بی رنگ میشه، همه ی اعتقادم، همه ی شعور، همه ی عقل، همه ی من و فقط ی کنج می خوام ک بریزم بیرون. میام اینجا و برای تویی ک هرگز نخواهی بود و هرگز نمی خوام دوباره باشی تایپ می کنم و بعد ب زندگی بر می گردم. هربار ک ب هر دلیل ساده ای دکتر میرم همیشه وقت معاینه ازم می پرسن تیروئید داری؟ و نه گفتن راضی نمی کنه، آزمایش دوباره ای می نویسن و باز منفی. این برامدگیِ کوچک، همون هلوییه ک راه تنفسیم رو می بنده، این تمام حرف هاییِ ک ن بیرون میزنم و ن اینجا تایپ می کنم چون همیشه ی چرا هست؟ ی ک چی بشه؟ ی آخرش چی؟.. اما هیچکدوم این سوال ها، خود مسئله رو پاک نمیکنه؟.. نگه می دارم تو خودم. امثال من اون بیرون، خیلی زیادن. هرگز تو هیچ چیز اولی و آخری نبودم..
نمی دونم اینجا چطور ب نظر میام اما، این بیرون، من کم حرف ترین موجود این خاکم. تنها تایم حرف زدنم تو کلاس، با شاگردامه، یسری وقتا اونجا هم فقط با فیشیال اکسپرشن ها ارتباط برقرار می کنیم... حروف الفبا برای امثال من نیست. حیفِ..
- شنبه ۲۸ بهمن ۹۶