مامان میگه:

ابتدایی ک بودی هرروز وقت مدرسه رفتن بهت می گفتم دوستت دارم و می بوسیدمت. خیلی کوچولو بودی، یک روز اونقدر کار داشتم ک یادم رفت. تو حیاط موندی و گفتی مامان من دارم میرما، منم حین انجام کارا گفتم باشه مراقبت باش. دوباره تکرار کردی. دوباره گفتم باشه خداحافظ. دوباره تکرار کردی. از خودم داشتم می پرسیدم که چرا امروز فرق کرده؟، ک آروم گفتی دوستت دارم و یهو یادم اومد. اومدم محکم بغلت کردم و بوسیدم و گفتم. و اونوقت بود ک رفتی..

و این خاطره، واضح ترین تصویر از اینکه من از اون اول تا چ حد احساساتی بودم رو ارائه میده اما من سعی می کنم خودم رو گول بزنم و اینی ک هستم رو گردن بزرگ شدن با آهنگای سیاوش بندازم. اینکه اون بود ک با امثال فرنگیس من رو ب این ما رینا تبدیل کرد.