کشف دهان تو

نور سی می اگن..

و تو هر جمعی، مرداها دیر یا زود به بحث درباره ی جنگ میرسن..

و من،

این کلمه..

نه. حتی نیازی ب این هم نیست.. من همیشه نگران توام..

اما آرزو می کنم هرگز دوباره همدیگر رو نبینیم.. آیم درانینگ این سلف-لوثینگ.

    • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷

    Vogue

    تو ندانی ک خود، ک تمام منی..


    • سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷

    . Ross: Do you know what I like the most about "it" though ? The way it makes me feel about myself

    شما هم چیزی دارید ک با نگاه کردن ب یه عکسش هم تمام جانتون لبخند شه؟

    من، فرندز رو دارم. رفتن ب گالری و فولدر مای د وان ن انلی لاو و نگاه کردن به عکساشون قبل خواب، بهترین اتفاق نیمه شب های منه. چجوری انقدر دوستتون دارم رو خودم هم نمی دونم. حداقل چیزی رو دوست دارم ک هرگز نگران از دست دادنش نیستم، نگران این که اینهمه دوست داشتنم رو تحمل نکنه، این که..


    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷

    من ک شعر ماندنت را، خواندم.. د ا ل

    فکر ب اینکه چقدر این سبک عکاسی رو دوست دارم باعث میشه چشمام پر بشه. اینکه عکس ها چ تاثیر عمیقی رو من، رو حالم، رو روانم دارن ب کلمه نمیرسه! 


    • جمعه ۱۸ خرداد ۹۷

    Low

    اینکه دوباره منم و اینجا، فقط اینجا یعنی تلاشم برای تبدیل سوالی ک من هستم، ب جوابی ک منِ آینده م قراره باشه... و وقت تایپ این ها نمی تونم نخندم. تغییر مضحکه! انتظارش. در حقیقت تنها چیزی ک لازمه اینه ک با همینی ک هستی میک پییس کنی. با همین ها کنار بیای و آرامش داشته باشی. با همینی ک هستی.

    کییپ تاکینگ اثر نکرد. ب بلونک گوش میدم. حرف زدن کار احمقانه ایه.



    • جمعه ۱۸ خرداد ۹۷

    سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

    حس کنی اینهمه گرما کفاره ی تمام گناهاته و ب خودت بگی باشه، می پذیرمش و پیاده میرم تا خونه. بی رمق از کلاس بیای بیرون و یهو بابات رو ببینی ک صد متر دورتر خیلی اتفاقی از سر خیابون داره میره و خیلی اتفاقی تر سرش رو بچرخونه سمت کوچه و تو رو ببینه و اشاره کنه بیا. 

    مدت ها بود اینطور ندوییه بودم. در ماشین رو ک باز کردم سرمای سیبری دیسپلی شد. گفت تو این گرما بی ماشین اومدی؟ گفتم بعضی روزها پیاده میام خونه. گفت شوخییییییییییی می کنی!! میشه مگه؟ و یکوچولو زیرپوستی احساس غرور کردم!


    من برای تی شرت زرشکی ت بمیرم که همیشه نجاتم میدی. همیشه تو بدترین شرایط ب بودنت فکر می کنم، ب قد بلند و شونه های پهنت، به بازوهای قوی ت و دلم گرم میشه. و مثل اونروز ک کار داشتی اومدیم از دور دیدیمت که چطور در حال زحمت کشیدنی و یهو مامان گفت برای موهای آشفته ش بمیرم ک تو گرما داره کار می کنه و زدیم زیر خنده. تو، کوه، مامان ماه، و من دریا. 

    • پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷

    گابیک

    معشوقه مجازی..

    و چه عنوانی برازنده تر از این اسم که خیلی قبل تر غاده السمان انتخابش کرد. و وقتی ب ریشه و معنای حقیقی این دو کلمه فکر می کنم و ب اون بیت از پروین ک گفت " می شناسیم حقیقت ز مجاز، چون تو بسیار در این نارون است" از خودم می پرسم ک چه ترکیبی شایسته تر از این دو کلمه برای من؟ هیچ!

    باید بنشینم و همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها رو باز بخونم. و این بار من اون سگ سیاه خواهم شد.

     

    +ترم در حال تمام شدن. شرلوک هم. صبح ها بارونه، عصرها آفتاب. صبح ها آفتابِ، عصر ها بارون. خرداد، مثل زاده هاش، بی ثبات. مثل من.

    • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷

    There's a silence surrounding me

    Am I in love? -yes, since I am waiting. The other one never waits. Sometimes I want to play the part of the one who doesn't wait; I try to busy myself elsewhere, to arrive late; but I always lose at this game. Whatever I do, I find myself there, with nothing to do, punctual, even ahead of time. The lover's fatal identity is precisely this: I am the one who waits.

    -Roland Barthes-

    منم اونی ک منتظره. و هیچ چیز خوبی در این کار نیست. هیچ خیری.
    بر خلاف اونچه مدتیه ب خودم قول دادم و اون چیزی نیست جز ترک نکردن صفحه ی چت وقتی کسی ک اون طرف نشسته عزیزه و سرنوشت از بین میلیاردها آدم، اون رو تو زندگی من گذاشته و منظور هیچ شخص خاصی نیست اما در عین حال هر کسی ک هست خاصه برای من و زندگی من، صفحه ی تو رو باز نمی کنم. تو ک همیشه لست اکتیویتیت یستردی رو نشون میده. تو ک میای و می پرسی دریا نرفتی؟..
    و من، منتظرم اما منتظر چ چیز رو نمی دونم. رفتم. امروز کنار دریا، بین جمعیت هزار بار ب خودم گفتم ما رینا، تو متعلق ب اینجا نیستی. تو برای شلوغی آفریده نشدی، ساختت این رو نمی طلبه. 
    ب پیشنهادِ  ب  ، هرروز به کیپ تاکینگ پینک فلوید گوش میدم. ب اونجا ک میگه:
    ما از اینجا ب کجا میریم؟

    تو جنگل، نشستم رو زمین، دنبال مرام المصری. یکی از آقایونِ اونجا اومد نشست گفت من برات پیدا می کنم. از قفسه در آورد اما نداد. باز کرد و شعری ازش رو خوند. گفت می خوام ببینم چیه که انقدر مشتاقانه دنبالشی. دوستش داری؟ گفتم چطور می تونم نداشته باشم. گفت کاش عربی ش هم کنارش بود. و این اون چیزی بود ک تو ذهنم آزارم میداد. کاش.. گفتم غاده السمان رو هم پیدا نمی کنم. دوتایی گشتیم و سه تا موجودی ش رو دستم داد. گفت نزار نمی خوای؟ گفتم فقط زن. لبخند زد، سعاد الصباح رو دو روز دیگه بیای میرسه برامون.
    هر چهارتا رو بغل کردم. نفس کشیدن آسون تر شد.




    • سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷

    قان قان

    اگر خوبم بگذار قورتم بده و اگر بد، بگذار تفم کنه. از جویده و جویده شدن بیزارم.

    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷

    Keep Talking

    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷