- چهارشنبه ۲۰ تیر ۹۷
ترم شروع شد و تمام مرخصی بهار از دماغم بیرون کشیده خواهد شد. تمام روزهای هفته، صبح و عصر کلاس دارم. مامانمو شب ب شب خواهم دید و فکر تنها بودنش تا دو ماه و نیم دیگه، بدن دردناک از سرماخوردگیم رو بیشتر آزار میده. هفته ای بیست و چهارتا کلاس دارم. به درونم ک نگاه می کنم از خودم می پرسم آیا کار کافیه؟ راه حله؟ هیچ نمی دونم..
نوشتم می خوام اسمت مال من باشه..
نوشتی اسمی ب این زیبایی داری، ما ینا، اسم زشت من رو چرا؟
نوشتم من نام توام.. من نام توام..
نوشتی..
ترم تمام شد. کارنامه ها رو نوشتم و تحویل دادم. نگین برام یه دستبند و نرگس عطری ک عاشقشم رو آورد. از این ب بعد این عطر ثابتم خواهد شد و تو هم نیستی ک باز ب خودت فشار بدی و نفس عمیق بکشی و بگی آخیش بوی همیشگی رو میدی.. اما هیچ کدوم این ها ب گرد پای عطرت هم نمیرسن. و ب همین راحتی من دیگه توانایی نوشتن چیزی غیرمرتبط ب تو رو ندارم!!! وات د فا ک هپند تو می؟
بین اینهمه اسم.. چرا اسم تو باید..
بین اینهمه اسم، چرا اسم من باید.. من می تونستم سارا باشم، مریم، فاطمه، من می تونستم مهسا یا فرناز باشم اما نیستم و اسمم هیچ جایی نزدیک ب تو نیست.
اسم تو اما.
و شاملو گفت:
نامت سپیده دمی ست ک بر پیشانی آسمان می گذرد...
متبرک باد نام تو..
اینجا ک میام ب خودم میگم ما رینا تو دیوانه ای! این همه اتفاق های خوب هرروز میافته اما اینجا ک میرسی، وسط این کادر سفید تنها ب چند چیز ثابت فکر می کنی. ب شعر، فرندز، عکس ها، سه دوست مشخص و "تو"یی ک خوشحالم ک زیر پوست م دارمت اما کنارم نه.
ب: