هشت بیدار شدم برم کلاس دیدم وسط پیشونی مامان خونیه.
قلبم ایستاد.
خندید گفت نترس، تلفن زنگ زد از ترس اینکه صداش بیدارت کنه دوییدم سمتش، پیشونیم خورد به کلید کمد کنارش.
قلبم درد گرفت.
تمام روز به جای زخمش نگاه می کنم و بعد به خودم. به اینکه واقعا لیاقتش رو دارم؟ لیاقت مادرم رو.
نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد؟..
- چهارشنبه ۲۰ تیر ۹۷