- دوشنبه ۱۶ آذر ۹۴
همیشه سرما رو دوست داشتم. یجوریه.. انگار وقتی اینقدر سرده همه به هم بیشتر محبت می کنن..
رفتم تو حیاط و وقتی سرما تو استخونم نشست حس کردم چقدر دلم می خواد الان یکیو دوست داشته باشم! و دوست داشته بشم!
فصل، فصل دوست داشتنِ اما ما تو خونه های گرممون کنار بخاری هایی ک بوی آهن گداخته رو پخش می کنن غافل از جادوی این فصل قایم شدیم تو تنهایی خودمون جون میدیم..
باید یکی میبود زنگ بزنه ماری بیا زیر این بارون بریم بیرون، بیا از لرزیدن چونه ها، از بی حسی انگشتا، از قرمزی نوک دماغ ها، بیا از نگاه های دیگران نترسیم. ماری بیا بریم سرما بخوریم، بیا بریم بستنی بخوریم، بیا بریم حلیم بخوریم، حلیم محمود که حتی وقتی تو گوگل تایپ می کنیم این کلمه رو، اول از همه آدرس اونجا رو میده.. ماری بیا.. بیا ماری.. بیا بریم خیس شیم، بیا بریم ب یخ زدن هامون بخندیم، بیا دیگه ماری..
حتی از تصورشم چشمام پر از اشک شد.. اینا لذت های ساده ی زندگی ن..
دلم می خواد زیر این بارون برم کنار دریا.. فرقی با کسی که تو کرمان زندگی می کنه هم ندارم حتی..
فقط سمیه مونده، فردا فاینال میده..
براش نوشتم: امتحانتو بده خسته شدم از تنهایی..
: منم..
من از مسیر کلاس تا خونه و از خونه تا کلاس خسته شدم. .. از حرف نزدن هم..
حتی حرفمم نمیاد..
روزهام ب کلاس و باشگاه و فرندز می گذره. ب گوش دادن ب Cigarettes After Sx ، ب Katatonia ، ب Muse ...
روزی ده تا فیلم دانلود می کنم اما هیچکدومو نگاه نمی کنم..
دارم به صد نزدیک میشم و صدبار هیچی نگفتم..
کلاس تموم شده بود تو تاریکیِ کوچه که بر می گشتم قبل رسیدن ب خیابون سرم پایین بود و همه چیز باز مرور شد. مثل نوار، مثل ورق زدن آلبومی قدیمی، مثل خوندن دفتر خاطرات..
جمله ها کوتاه میومدن و می رفتن باعث میشدن پاهام شل شن، که دلم بخواد تو اون خر تو خر بشینم رو جدول، بی توجه به همه..
که..
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم..
+سارا.م.ا
چرا این پست ها عاشقونه ن؟!!اینکه باید حواسم ب عکسایی ک پست میکنم باشه حالمو بهم میزنه، آزادی یه مفهوم بیگانه ست ...
یادمه هفته ی پیش چنین شبی و چنین ساعتی اینجا مینوشتم،ساعت سه شبه، بارون خیلی کم شده و،کنار بخاری دراز کشیدم و منتظرم چهار شه برم حموم،نمیدونم چرا اما میخام اینکارو بکنم..
هیچی هم ندارم بگم، بعد کلاس تو راه خیلی چیزا تو ذهنم بود اما همچی بعد یمدت رنگ میبازه و به درک همه واکنش آدم به این جریان میشه..
ب قول اون آهنگ متالیکا: ناتینگ الس مترز..
+مریم،دوستت دارم،از پسش بر میای میدونم..
I watched it somehow two years ago but I still remember how shattered I was that gloomy day. Last Night didn`t break me down as much as One Day did but it made me think about the ugliest truth on this bloody planet. Stayin in a relationship which both are as cold as ice only because of the commitment. Fuck all commitments. I close my eyes and think ....