دارم به صد نزدیک میشم و صدبار هیچی نگفتم..
کلاس تموم شده بود تو تاریکیِ کوچه که بر می گشتم قبل رسیدن ب خیابون سرم پایین بود و همه چیز باز مرور شد. مثل نوار، مثل ورق زدن آلبومی قدیمی، مثل خوندن دفتر خاطرات..
جمله ها کوتاه میومدن و می رفتن باعث میشدن پاهام شل شن، که دلم بخواد تو اون خر تو خر بشینم رو جدول، بی توجه به همه..
که..
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم..
+سارا.م.ا
- جمعه ۱۳ آذر ۹۴