همیشه سرما رو دوست داشتم. یجوریه.. انگار وقتی اینقدر سرده همه به هم بیشتر محبت می کنن..
رفتم تو حیاط و وقتی سرما تو استخونم نشست حس کردم چقدر دلم می خواد الان یکیو دوست داشته باشم! و دوست داشته بشم!
فصل، فصل دوست داشتنِ اما ما تو خونه های گرممون کنار بخاری هایی ک بوی آهن گداخته رو پخش می کنن غافل از جادوی این فصل قایم شدیم تو تنهایی خودمون جون میدیم..
باید یکی میبود زنگ بزنه ماری بیا زیر این بارون بریم بیرون، بیا از لرزیدن چونه ها، از بی حسی انگشتا، از قرمزی نوک دماغ ها، بیا از نگاه های دیگران نترسیم. ماری بیا بریم سرما بخوریم، بیا بریم بستنی بخوریم، بیا بریم حلیم بخوریم، حلیم محمود که حتی وقتی تو گوگل تایپ می کنیم این کلمه رو، اول از همه آدرس اونجا رو میده.. ماری بیا.. بیا ماری.. بیا بریم خیس شیم، بیا بریم ب یخ زدن هامون بخندیم، بیا دیگه ماری..
حتی از تصورشم چشمام پر از اشک شد.. اینا لذت های ساده ی زندگی ن..
دلم می خواد زیر این بارون برم کنار دریا.. فرقی با کسی که تو کرمان زندگی می کنه هم ندارم حتی..
فقط سمیه مونده، فردا فاینال میده..
براش نوشتم: امتحانتو بده خسته شدم از تنهایی..
: منم..
من از مسیر کلاس تا خونه و از خونه تا کلاس خسته شدم. .. از حرف نزدن هم..
- يكشنبه ۱۵ آذر ۹۴