کشف دهان تو

صدایت بارش شیرین توت بر پرده کتان است..ع.ص



متنفرم از این لحظات. از اینکه مجبور کنم خودم رو به پستِ چیزی اما برای عقب روندنِ یسری چیزها باید چیزی بگذارم..

و متنفرتر وقتی ب این فکر می کنم ک اینجا باید عکس ها دوباره و صدباره از صافی بگذرن.


+دستت،

مثل یک شعر سیا سی گرم است..

غ.بروسان

    • جمعه ۱۰ دی ۹۵

    To

     

    تو فیسبوک نوشتی پیدام کردی جایی که هرگز راجع بهش بهت نگفته بودم.

     

    پس تو اینجا رو پیدا کردی! باید همین بوده باشه..اون آمار بازدیدهای عجیب و غریب باید جوری توجیه بشه.. اینجا تنها جاییِ ک به کسی نگفتم. که نمی خوام بگم.

    anyway!

    چطور؟ بگذار حدس بزنم! از سرچِ نوشته های خودت که با نوشتنِ اسم ت زیرشون اینجا نوشتم. با تام یورک و دیوید بویی و استیون ویلسون. اما دیر اومدی. اون روزی که اونطور برام نوشتی که "فکر می کنی فقط خودتی ک شکست روانی خوردی، دنیا فقط دور محورِ تو نمی گرده" اومدم و تمام پست هایی ک در ستایشت نوشته بودم رو پاک کردم. تو اون روز، وقتی ک شاید نیاز به حمایتت نداشتم اما زخم زدن هم نمی خواستم اونطور چشمات رو بستی و یادت رفت که این "M" کی هست؟.. که کی بود؟.. که روزی که اولین بار برام نوشت چقدر گشته تا پیدام کرده و چقدر نوشته هام رو دوست داره هیچوقت نگفت آدمی اجتماعیِ، که نگفت هی فلانی من به حرف زدن ایمان دارم( برعکسِ اونچه تو باور داری)، .. یادت رفت هربار رفت ازت عذرخواست، هربار بریک داون مالِ تو بود بغض کرد و رو پله ها نشست و پای رفتن به کلاسش رو نداشت.. یادت رفت اون بود که گشت تا پیدات کرد. وقتی با گفتن از اینکه فکر می کنه محور دنیاست حتی اشتیاقش به اینکه برات توضیح بده رو هم از دست داد و در عوض برات نوشت فاک یرسلف،. نگفت که می دونه راجع ب زندگیِ موازی، دنیای موازی، که ماها موازیِ هم زندگی می کنیم. که قرص ها و آهنگ های تو رو انکار نکرد. فقط د واال وااز توو هاای، از یوو کن سی.. حتی الان هم اشتیاقی برای توضیح برات ندارم و از غروری که نوشتی نیست. دیگه برام اهمیتی نداره. می دونم جواب ندادن ب تمامِ پیام هات یعنی full stop ب همچی اما ب قول تام یورک " د دمِج ایز دان".

     

    • جمعه ۱۰ دی ۹۵

    زمستان است و بی برگی..زمستان است و بی رحمی، زمستان..


    هیچ چیز هیچ مزه ای نمیده. هیچ بویی. هیچ مطلق.
    انگاار که همه چیز از دست رفته. بویایی. چشایی. بینایی. لامسه. شنوایی
    بویایی رفته وقتی تو حموم بوی صابونی که همیشه حالم رو خوب می کرد نبود! نبودن فعلیه ک می تونم بیارم. واقعا نبود. تو مسیر کلاس یکی از تلاش ها در جهت چیزی برای فکر"کردن" پیداکردنم این بود که سعی کن چیزی خوشمزه رو تصور کنی. و نه! هیچ. حتی وقتی نگاهم به اون گاری لبو که همیشه از کنارش با یه نفس عمیق و لبخند از داشتن یه شادی کوچولوی یواشکی رد می شدم، افتاد برام اون لبو ها شبیه قلب های آغشته به خون بودند، بوی خون می اومد. زیر پتو شکلاتی م که گل رز بزرگی وسطش داره به اپیزود بیست و دو سیزن سه نگاه می کنم و فیبی منتظره که نوبتش شه و از گارانتی تلفنش استفاده کنه، ریچل قراره با اون پسره ک سر زمین و آسمون داد میزنه دوست شه، راس قراره.. و نه. هیچ حسی ندارم. لباس هایی که برای دوقلو های فاطمه گرفتم رو کادو می کنم و نه. لمس لطافت اون لباس ها هیچ بزرگیه. جودی کالینز عزیزم کرو آن د کریدل دوست داشتنی م رو می خونه و کاش یکی بیاد و خاموشش کنه..
    زیر پل ک دیدمش متوجه دو چیز شدم. اینکه چقدر از تماس چشمی فراری م، ک چقدر وقتی با کسی حرف میزنم کم بهش نگاه می کنم و تو همون ثانیه های ناچیز دیدم. چروک های گوشه ی چشماش. هفته ی پیش اونها اونجا نبودند. و نباید باشند.
    و چه مدیونی ب من ما ری نا! تو، اینکه چندماه بعد برگردی به این پست و بگی اوه ماری همه چیز تموم شد، همه ی اون ابرها، اون رعدبرق ها، همه ی اون مه.. همچیز تموم شده. به هر اونچه هست و نیست قسم بهم مدیونی. مدیونی ک برگردی و پاک کنی این پست رو و ب جاش شعری از مشیری بنویسی. تو شیفت دیلیت کردن همه ی این ها رو ب من بدهکاری. 
    دلم برای داداشم تنگ شده. برای بهترینم، برای جانم. جانم. جانم. و خواهرم. و امنیت صداش و انگشتاش وقتی تایپ کرد زمان ماری، زمان نیازه. 
    و زمان جانم، زمان خوبم، زمان مهربان
    به من نگاه کن و ب ما. و قول میدم هیچوقت از سنگ آسیابی که تنها و تنها من رو بسابه گله نکنم. اینبار من اون زیر نیستم. بهترین های من اون زیر خرد ..له.. زمانم، رحم کن. 
    • دوشنبه ۶ دی ۹۵

    هلپلس

    شاید امسال اگر فصل زمستان برسد

    موعد معجزه ی حضرت رحمان برسد..

    اما نه. از این خبرا نیست. چهل دقیقه زل زدن به اون گل کوچولوی سبز لجنی رو فرش و منتظر معجزه ی حضرت رحمان موندن و فکر ب بیست و چهارساعت قبل که چقدر همچی فرق داشت. مثل اونجا ک راس بعد شنیدن خبر حاملگی گفت یادتون میاد سیمپلر تایمی ک کارول فقط لزبین بود؟

    و ده ها بار پرسیدم ما ری نا، تو سیمپلر تایم دیروزو یادت میاد؟ و نه.

    هیچکدوم از ما پنج نفر یادمون نمیاد. دیگه هیچی یادمون نیست. کاش بودی و می خواستم ک نجاتش بدی. بخاطر تمام کارهای خوبی که خواهم کرد، بخاطر قول ی ک اگه بودی می دادم. بخاطر تمام قول هایی ک اونها گفتن تو دادی. بخاطر دو تا بادام درختی. خواهش می کنم. خواهش می کنم. خواهش می کنم. 


    • دوشنبه ۶ دی ۹۵

    هر گلوله ای ک از تنت بگذرد، من دوبار خواهم مرد..

    ل

    • چهارشنبه ۱ دی ۹۵

    Let it snow

    هرسال یک دی فروغ دوباره بیدار میشه و ..
    دوباره ایمان بیاوریم ب آغاز فصل سرد.. و سال هاست قراره ایمان بیارم..

    و فردا میشه نوشت:
    زمستان است و بی برگی..

    و میشه باز بروسان خوند:
    زمستان بود، بوسه آتش زدیم و گرم شدیم..

    و چرخه ی همیشگی و باز ساعت چهاربار نواخت. باز.
    و تمایل ب خوندن "بگذار برف بباره" ی اون سه نویسنده ک فقط جان گرین ش یادمه. 
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

    پایان همین واژه های سیمانی ست..

    اونچه ب ما فرندزبازا اینروزها تو اینستا می گذره یادآور جنگ آلمان و لهستانه!! اطلاعات ناچیزم که بیسشون فیلمایی ن ک ساخته شدن اما همونام کافیه. اینکه مهم نیست کی هستی و چی هستی یهودی بودنت یعنی باید نباشی. حالا تو اینستا مهم نیست کی هستی و چقدر با فرندز زندگی کردی، بخاطر فن پیج فرندز بودنت باید نباشی... میری آب بخوری و بر می گردی میبینی دیلیت اکانت شدی.. 

    تو یه عکس انگلیش نوشته بود تا حالا بخاطر اینکه تو، تو هستی گریه کردی؟؟

    و حالا من بخاطر اینکه من هستم می خوام گریه کنم. بخاطر اینکه سر تا پا فرندزم. بخاطر اینهمه حقارت، التماس هزاران خواهر و برادرم، بخاطر غم از دست دادن بچه های اون ها، بخاطر خفت و لجن مال شدن، بخاطر ترس و خفقان، بخاطر دزدی، بخاطر بی عدالتی، بخاطر استبداد، بخاطر اینکه خانواده ی بزرگ فرندز ی من از هم پاشید، دنیامون..

    متاسفم. متاسفم برای سریال محبوبم که اینطور لجن مال شد. متاسفم که صاحباش یه مشت دزد و عوضی از آب در اومدند. متاسفم برای همه ی ماها. 

    • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵

    آخرین ساعت پاییز بدون تو گذشت.. همم..

    حال خراب حضرت پاییز،مال من

    شأن نزول سوره ی باران، به نام تو

    تنها نه من به مهر تو آذر به جان شدم

    دلتنگی دقایق آبان به نام تو..

    +ع.رنجبر

    ++ بی لطفی کردم ب پاییز امثال.. 

    • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵

    خودم پشت خودم باشم و بس..

    تو یلدا تنها بودن آسون تر از تنها بودن تو کریسمس، زیر اون همه بازی نور و وسط اون آهنگ های هارت ملتینگه. یلدا برای ماها هیچی نیست جز یک دقیقه بیشتر چپوندن  شصت نوع خوردنی متفاوت تو روده ها و حتی اگر تفاوتی با بقیه ی شب های سال داشته باشه از صدقه سری آدم های همون خونه ست. بیرون چهارچوب در، هیچکس هیچ مسئولیتی در قبال نشوندن حتی یه لبخند به لبهات نداره. بیرون در دو گزینه هست. یا غمگین باش یا پوکر فیس! بیرون در دریغ از یه ریسه لامپ. دریغ از یه بنر بدون اینکه زیرش نوشته شده باشه "تخفیف های طلایی شب یلدا". دریغ از یه بهانه برای اینکه دلتنگ کسی بشی!!!!

    و این ها یعنی فکر به سارا. به تنهاییه هزاربرابرش زیر نور اون خیابونا، بین اون دست های تو هم قفل شده،  بین آهنگ های سلن دیون.. با آرزوی دستی گرم براش.


    • يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵

    عطر عجیبی، رد پای تو..

    چ روز فوق العاده ای..

    چ روز فوق العاده ای..

    چ روز..

    مرسی ک صدات هیچ تغییری نکرده.

    و خودت..

    و خوب بودنت..

    فا ک! یو ار امیزینگ.

    • شنبه ۲۷ آذر ۹۵