هیچ چیز هیچ مزه ای نمیده. هیچ بویی. هیچ مطلق.
انگاار که همه چیز از دست رفته. بویایی. چشایی. بینایی. لامسه. شنوایی
بویایی رفته وقتی تو حموم بوی صابونی که همیشه حالم رو خوب می کرد نبود! نبودن فعلیه ک می تونم بیارم. واقعا نبود. تو مسیر کلاس یکی از تلاش ها در جهت چیزی برای فکر"کردن" پیداکردنم این بود که سعی کن چیزی خوشمزه رو تصور کنی. و نه! هیچ. حتی وقتی نگاهم به اون گاری لبو که همیشه از کنارش با یه نفس عمیق و لبخند از داشتن یه شادی کوچولوی یواشکی رد می شدم، افتاد برام اون لبو ها شبیه قلب های آغشته به خون بودند، بوی خون می اومد. زیر پتو شکلاتی م که گل رز بزرگی وسطش داره به اپیزود بیست و دو سیزن سه نگاه می کنم و فیبی منتظره که نوبتش شه و از گارانتی تلفنش استفاده کنه، ریچل قراره با اون پسره ک سر زمین و آسمون داد میزنه دوست شه، راس قراره.. و نه. هیچ حسی ندارم. لباس هایی که برای دوقلو های فاطمه گرفتم رو کادو می کنم و نه. لمس لطافت اون لباس ها هیچ بزرگیه. جودی کالینز عزیزم کرو آن د کریدل دوست داشتنی م رو می خونه و کاش یکی بیاد و خاموشش کنه..
زیر پل ک دیدمش متوجه دو چیز شدم. اینکه چقدر از تماس چشمی فراری م، ک چقدر وقتی با کسی حرف میزنم کم بهش نگاه می کنم و تو همون ثانیه های ناچیز دیدم. چروک های گوشه ی چشماش. هفته ی پیش اونها اونجا نبودند. و نباید باشند.
و چه مدیونی ب من ما ری نا! تو، اینکه چندماه بعد برگردی به این پست و بگی اوه ماری همه چیز تموم شد، همه ی اون ابرها، اون رعدبرق ها، همه ی اون مه.. همچیز تموم شده. به هر اونچه هست و نیست قسم بهم مدیونی. مدیونی ک برگردی و پاک کنی این پست رو و ب جاش شعری از مشیری بنویسی. تو شیفت دیلیت کردن همه ی این ها رو ب من بدهکاری. 
دلم برای داداشم تنگ شده. برای بهترینم، برای جانم. جانم. جانم. و خواهرم. و امنیت صداش و انگشتاش وقتی تایپ کرد زمان ماری، زمان نیازه. 
و زمان جانم، زمان خوبم، زمان مهربان
به من نگاه کن و ب ما. و قول میدم هیچوقت از سنگ آسیابی که تنها و تنها من رو بسابه گله نکنم. اینبار من اون زیر نیستم. بهترین های من اون زیر خرد ..له.. زمانم، رحم کن.