- پنجشنبه ۲۸ بهمن ۹۵
یادم نمیاد آخرین بار کی این ها ب زبونم اومد. ب ذهنم اما.. ب ذهنم..
مهم نیست. هیچی.نیمه شب، صدای شلیک گلوله ای از ی جای دور
و زوزه ی سگی از درد
و من که پتو رو تو دهنم کردم تا صدای هق هقم بیرون نره
و تکرارِ معذرت می خوام، منو ببخش، ما رو ببخش، بشریت رو ببخش و انگشتایی ک از درد و خشم می لرزیدن و ب زحمت گره های هندزفری رو باز کردند تا فرو کنم توی گوشم مثل کبکی ک سرش رو زیر برف فرو می بره..
و ساعت ها گریه و ترسیدنِ این ک آهنگ قط شه و دردِ اون سگ هنوز ادامه داشته باشه
ما ها هیچوقت اونقدر خوب نبودیم ک لیاقت سگ ها رو داشته باشیم. انسان لیاقتِ هیچ حیوونی رو نداره
و امیدوارم اون حروم زاده موقع مرگش مثل اون سگ از درد زوزه بکشه
و هنوز انگار چند ثانیه ی پیش بود..
مسخره ست اما روزی چندبار جلوی آینه لباسم رو بالا می زنم و ب جای دردناک و قرمز و متورمش نگاه می کنم و تو دلم تکرارِ خواهش می کنم خوب شو، خواهش می کنم قضیه رو گنده نکن، خواهش می کنم بهم رحم کن، خواهش می کنم..
مسخره ست همه چیز. اینکه انقدر بترسم. اینکه اگه بخواد واکنشی جدی نشون بده باید قبول کنم که همه چیز تمامِ. سیستم ایمنیِ افسارگسیخته ی من. بدنِ متفاوتِ من. از کاه کوه نساز. زخمی ک تا آخر باهام بمونه نساز. دکتره گفت تاثیر کورتن ها موقتیه. با من این کار رو نکن.دوباره نه..
تمام روز با منه.. ب همراه بقیه شون. گذاشتم ک یروز بیام و یادم باشه چی گوش می دادم..
لیست دانلود این هفته م.. ربکا هیچکاک. دومینو کیرا. دختری با گوشواره مروارید کالین فرثِ زکسی. مرثیه ای برای یک رویا.. بریجیت جونز...
تنها راه بند اومدن خون اینِ ک اونقدر ریخته بشه تا بند بیاد. تا کم بیاد. تنها چیزی ک یاد گرفتم این چندسال این بوده ک حال باید بد و بدتر شه. و دوباره بدتر. و کمی بیشتر بد. و باز بد. اونقدر ببره بالا ک فکر کنی همه چیز پس اینِ. همه چیز همینه. بعد اون بالا، اونقدر فشرده بشی ک بی حال از اون طرف بیفتی پایین. تو یه کرختیِ تعریف نشدنی. برای هر کسی متفاوته. قرار نیست مال هممون یک شکل باشه. مثلا من اینجا رو دارم. ک بیام بنویسم افتضاح و مضحک و گمم و اونقدر ادامه بدم و جلو برم تا ببینم تمام ادجکتیوها تمام شده.
بعد یهو مامان مثل الان با ظرف لیموی پرپر شده میاد تو و لبخند می زنم بهش و صدای ویولن رو کم می کنم. و ب خودم میگم برای امروز کافیه. فردا شاید صفت جدیدی ساخته شد. برای امروز کافیه.
و پاشم ببینم نه. همیناست.
و حس کنم حالم خوب شده.
گفتم حالم بده و بیزارم از خودم اینجا. و گفت بعضی روزها واقعا تاف هستند. و صب بیدار شدم و اونقدر سرفه کردم زندگی رو بالا آوردم. دستکش پوشیدم و شیر آب دستشویی و جا مسواکی و آینه رو برای اولین بار سابیدم. سابیدم و ب "سنگفرشی ک مرا ب تو می رساند" گوش دادم. و فکر کردم شاید من برای همین کارم. برای همین موسیقی دردناک و سابیدن و خالی کردن این بارِ درونی. شاید ایده ی نظافت راه پله پذیرفته می شود اونقدرها بد نباشه وقتی موسیقی هست و اگر رو صورتت چیزی باشه ب حساب پریدنِ قطره های آب گذاشته میشه. شاید هیچ چیز بد نباشه. شاید بد، بد نباشه. کلاسام رو دوست دارم. بچه هام رو دوست دارم. پسرهام رو. دخترهام رو. کارم رو. و شاید بد نباشه گذر از این مسیر. یکسال پیش یکبار تو مسیر انزلی تو ماشینِ کناری دختری نشسته بود همسنِ من. مثل من با هندزفری. مثل من موهاش آشفته. و من با شلوار خونه بدون برا و آندرور و بدون هیچ کوفت دیگه مانتو رو پوشیده بودم و بی نگاهی ب آینه اولین دمپایی تو حیاط رو انتخاب کرده بودم. روزی تاف. .. ماشینِ پدرامون یکی بود. همرنگ حتی. مادرامون جلو نشسته بودند. تنها عقب بودیم. .. و برای ثانیه هایی کشدار تو چشم های هم خیره شدیم. کشدار. و حس کردم چقدر دوستش دارم. الانم دارم. شبیه م بود. شباهتی زیر این صورت.. و نمی دونم چرا یادش افتادم. کاش می زدیم کنار و دوست می شدیم. شاید اونوقت دوست داشتم حرف بزنم. تارهای صوتی م رو دوست داشتم. شایدم مجبور نبودیم حرف بزنیم. شاید باید کاری کنم..
.
و هرروز داره بدتر میشه.. از درون تکه ای بیرون از جای اصلیش افتاده و حالا هرچقدر فشارش میدم ب داخل فایده نداره. تکه ای که کنده شده بود و حالا پیوند رو پس میزنه...
و آرزو می کنم کاش چهار تا گوش داشتم و می تونستم دوتای اول رو اینروزها فدای حسِ وحشتناک اما بهتر از هیچ ی ک هدستم بهم میده، کنم و نگران نباشم شنوایی چقدر مهمه.. آرزوم بود صدای ماریوس دودا رو انقدر دوست نداشتم. آرزوم بود ریورساید لعنتی انقدر خوب نبود و ماریوس در گوشم نمی گفت: