نیمه شب، صدای شلیک گلوله ای از ی جای دور
و زوزه ی سگی از درد
و من که پتو رو تو دهنم کردم تا صدای هق هقم بیرون نره
و تکرارِ معذرت می خوام، منو ببخش، ما رو ببخش، بشریت رو ببخش و انگشتایی ک از درد و خشم می لرزیدن و ب زحمت گره های هندزفری رو باز کردند تا فرو کنم توی گوشم مثل کبکی ک سرش رو زیر برف فرو می بره..
و ساعت ها گریه و ترسیدنِ این ک آهنگ قط شه و دردِ اون سگ هنوز ادامه داشته باشه
ما ها هیچوقت اونقدر خوب نبودیم ک لیاقت سگ ها رو داشته باشیم. انسان لیاقتِ هیچ حیوونی رو نداره
و امیدوارم اون حروم زاده موقع مرگش مثل اون سگ از درد زوزه بکشه
و هنوز انگار چند ثانیه ی پیش بود..
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵