- دوشنبه ۹ اسفند ۹۵
مثل بادکنکِ سوزن خورده م. حالِ کیبورد ندارم.
از چیزی ناراحت نیستم. حالم خوبه. با مرمر بیرون رفتیم، برف بازی کردیم. با نیلو هم قراره برم بیرون و شب خونشون. تولدها نزدیکِ و تبِ کادو خریدن از درون حسی خوب میده. تمام ساعتای خونه بودن فیلم می بینم. چشمام می سوزه. دیروز کل طایفه جمع شدیم و بعد مدت ها اونقدر خندوندم ک خوب تر شدم.
در ایز سامتینگ میسینگ..
من، در یک تصویر. تمامِ من.
وقتی گفته میشه بی تو زندگی ای وجود نداره..و دلم می خواد نباشم تا وجود نداشته باشه.