کشف دهان تو

Not everyone you lose is a loss



    • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴

    .In me nth is extinguished or forgotten



    Antimatter

    The Weight Of The World


    • يكشنبه ۲۳ اسفند ۹۴

    Grab your coat, leave a note, and run away


    I was asked: what is wrong with u Marina?

    : I`m filled with anger, fuckin frustrated, deadly annoyed, dog-tired with zero appetite, and out of patience. I ache all over n about to shout out loud. shout till my throat starts to bleed n lose my voice over it. I run entirely on hormones and feelings. Get out of my way.
    p.s fu ck windows 10.


    • يكشنبه ۱۶ اسفند ۹۴

    پونزده،همین.


    • شنبه ۱۵ اسفند ۹۴

    The further you go, the darker it gets


    • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴

    showin no emotion, I wanna break into a run


    برای چه قفس میکِشی مرا..


    مادرم همیشه میگه: برای گدا سختی فقط اولین خونه ست.

    و همیشه خندیدم ب این جمله ش اما دقیق که فکر بکنی اصلا خنده دار نیست. اونقدر تلخِ که ناخوداگاهت ناگهان شروع ب پیداکردنِ اولین موضوع دمِ دستی برای منحرف کردن مسیر فکرت میکنه. این سیستم دفاعیِ لعنتی همیشه حواسش هست ک چکارداری می کنی و سعی می کنه بکِشتت بیرون. اوه ماری پرده ی اتاقت ب نظرت چ رنگی باشه بهتره؟ و تو یهو تمرکزت میره سمت رنگ و طرح و چندین آنفاکین-ایمپرتنتِ دیگه و همچی دوباره موقتا یادت میره... 


    لعنت ب این سکسکه ی لعنتی ک حتی نمیزاره درست تایپ کنم چ برسه ردیف کردن فعل و فاعل جملاتم!


    میکل ب پائولو گفت: تو حرفات سه بار گفتی فا ک! پائولو خندید: متاسفم، آخه خیلی عصبانی ام. و حالا منم و سه تا لعنتی م.


    مادرم درست میگه. سختی فقط عبور از اولیِ. حالا این اولی می تونه هر چیزی باشه. ساده ترین مثال همینجا، تو همین وبلاگ،جلوی چشمِ. اسمش! سه سال ک تو بلاگفا بودم حتی ی لحظه م ب ذهنم خطور نکرد ک بخوام یروزی اسم از ی لحظه تا همیشه م رو تغییر بردم. از یلحظه فکرش اومد تو ذهنم و قرار بود تا همیشه باشه. تا اینکه یروز بیدار شدم و دیدم نه،تا همیشه نیست. سخت بود، عذاب حتی!اما مجبور کردم خودم رو..و بنگ! تغییر! و بعد دوباره بنگ! کوچ! بنگ! پرشین بلاگ! بنگ! بلاگ اسکای! بنگ! بیان! بنگ! اگن! بنگ! نات لایک دم! بنگ! یو هو بین ا پارت آو می! بنگ! بنگ!بــــــــ... و ب قول اون ها so on! دیگه الان سختم نیست. الان هیچی م نیست و قدرت این رو دارم صفحه رو باز کنم و تو کادر عنوان بلاگ تایپ کنم "تیدنیصعیاعشبظخدتکال" و خیلی راحت ذخیره کنم. ب همین راحتی! این مثال اومد تو ذهنم ن فقط برای دمِ دستی بودنش و اینکه الان حاضر جلو رومِ! اومد چون برخلافِ اونچه بنظر میاد اصلا آسون نبود. برام سختی ش در حد همون فشردن زنگِ خونه ی اول برای اون گدا بود. تعصب و تعلقِ خاطر به یه صفحه ی مجازی ک فقط و فقط مالِ من بود. ک هیچکسی نمی تونست از من بگیره و تموم.بنگ. رفتنی که تکرار بشه دردی توش نیست. ن فقط رفتن از اونجا، بهشت من هم یجای دیگه abandon شده بود. یه تمرین برای کوچ.  ی دمنستریشن!


    و حالا ما اینجاییم. وسط میلیاردها آدم، میلیون ها موضوعی ک می تونه وابستگی بیاره. هزاران دلیل برای attachment، صدها بهانه برای غیرت، ده ها دلیل برای وصل شدن که نه! وصل موندن ب زندگی و در نهایت هدفی برای "بودن".. و فکر ب اینکه از همه ی اینها انقدر راحت، "در حد سختی عبور از اولی" میشه برید terrifying کمِ واسش. 



    حالا اینها همه ب درک! چرا اینهمه نوشتم واسه اینبود ک انگشتام نیاز ب نرمش داشتن و سرعت تایپم سیر نزولی داره و اینکه هرشب ک پتو را تا بالای سرم می کشم تو اون تاریکی مطلق یادم میاد ده ها خونه ی اولم، ده ها چیزی و کسی ک دیگه سختم نیست... هیچی سخت نیست و این در عین آسودگی وحشتناکه.

  • ۲ نظر
    • دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴

    The band lost him to madness


    ریک گفت: بعد هفت سال بی خبری  سید  رو می دیدیم، موهای سر و حتی ابروهاشو تراشیده بود. بالا و پایین می پرید و مسواک می زد..چشم های راجر پر از اشک شده بود...

    نیک گفت: چشم هاش همچیز بود و وقتی نگاش کردیم دیگه چیزی توشون نبود..

    دیوید: نشناختیمش..

    راجر: بریث، بریث ایر، دنت بی افرید تو کر.. این شعر اونقدر ساده ست که میشه نوشتش و بعد انداخت سطل آشغال اما سید یادم داد نگهشون دارم..اون یادم داد..


    +هربار دیدن این مستند.. سختمه..تمام امروزم با ویش یوو ور هییر و هی یوو و ولکام تو د مشین و های هُپز گذشت..

    • دوشنبه ۲۶ بهمن ۹۴

    Leon, The one n only




    منم گاهی اینطور خیره میشم ب مارینای توی پنجره..
    چقدر فرقِ بین این دو.. بین ماتیلدای اینور و ماتیلدای اونور.. اینور چ شکننده و نگران، اونور چ محکم و مطمئن.. تقصیر چشم هاست..
    تو اون "گاهی هایِ من"، گاهی دستامو میارم بالا و با دو انگشت چشمام رو می پوشونم، فقط با دو انگشت.. از بین اون دو مارینای تو شیشه رو میبینم.. وای ک چقدر فرق داره با من.. تقصیر چشمامِ..



  • ۴ نظر
    • دوشنبه ۲۶ بهمن ۹۴

    و نصفِ.نه! جهانم هستی و من دوستت دارم...


    راجع ب بیست بهمن باید کسی جایی بنویسه..

    روزی ک دختری اومد که هیچ عدد دیگه ای جز "بیست" برازنده ش نیست.

    برای دادن دسته ای نرگس بهش لحظه شماری می کنم.

    مرمر،بیست بهمن نود و چهار. اومدنت مبارک بانوی فصل یکرنگی.



    • سه شنبه ۲۰ بهمن ۹۴

    Friends, thats all

    only one person
    • شنبه ۱۷ بهمن ۹۴