برای چه قفس میکِشی مرا..


مادرم همیشه میگه: برای گدا سختی فقط اولین خونه ست.

و همیشه خندیدم ب این جمله ش اما دقیق که فکر بکنی اصلا خنده دار نیست. اونقدر تلخِ که ناخوداگاهت ناگهان شروع ب پیداکردنِ اولین موضوع دمِ دستی برای منحرف کردن مسیر فکرت میکنه. این سیستم دفاعیِ لعنتی همیشه حواسش هست ک چکارداری می کنی و سعی می کنه بکِشتت بیرون. اوه ماری پرده ی اتاقت ب نظرت چ رنگی باشه بهتره؟ و تو یهو تمرکزت میره سمت رنگ و طرح و چندین آنفاکین-ایمپرتنتِ دیگه و همچی دوباره موقتا یادت میره... 


لعنت ب این سکسکه ی لعنتی ک حتی نمیزاره درست تایپ کنم چ برسه ردیف کردن فعل و فاعل جملاتم!


میکل ب پائولو گفت: تو حرفات سه بار گفتی فا ک! پائولو خندید: متاسفم، آخه خیلی عصبانی ام. و حالا منم و سه تا لعنتی م.


مادرم درست میگه. سختی فقط عبور از اولیِ. حالا این اولی می تونه هر چیزی باشه. ساده ترین مثال همینجا، تو همین وبلاگ،جلوی چشمِ. اسمش! سه سال ک تو بلاگفا بودم حتی ی لحظه م ب ذهنم خطور نکرد ک بخوام یروزی اسم از ی لحظه تا همیشه م رو تغییر بردم. از یلحظه فکرش اومد تو ذهنم و قرار بود تا همیشه باشه. تا اینکه یروز بیدار شدم و دیدم نه،تا همیشه نیست. سخت بود، عذاب حتی!اما مجبور کردم خودم رو..و بنگ! تغییر! و بعد دوباره بنگ! کوچ! بنگ! پرشین بلاگ! بنگ! بلاگ اسکای! بنگ! بیان! بنگ! اگن! بنگ! نات لایک دم! بنگ! یو هو بین ا پارت آو می! بنگ! بنگ!بــــــــ... و ب قول اون ها so on! دیگه الان سختم نیست. الان هیچی م نیست و قدرت این رو دارم صفحه رو باز کنم و تو کادر عنوان بلاگ تایپ کنم "تیدنیصعیاعشبظخدتکال" و خیلی راحت ذخیره کنم. ب همین راحتی! این مثال اومد تو ذهنم ن فقط برای دمِ دستی بودنش و اینکه الان حاضر جلو رومِ! اومد چون برخلافِ اونچه بنظر میاد اصلا آسون نبود. برام سختی ش در حد همون فشردن زنگِ خونه ی اول برای اون گدا بود. تعصب و تعلقِ خاطر به یه صفحه ی مجازی ک فقط و فقط مالِ من بود. ک هیچکسی نمی تونست از من بگیره و تموم.بنگ. رفتنی که تکرار بشه دردی توش نیست. ن فقط رفتن از اونجا، بهشت من هم یجای دیگه abandon شده بود. یه تمرین برای کوچ.  ی دمنستریشن!


و حالا ما اینجاییم. وسط میلیاردها آدم، میلیون ها موضوعی ک می تونه وابستگی بیاره. هزاران دلیل برای attachment، صدها بهانه برای غیرت، ده ها دلیل برای وصل شدن که نه! وصل موندن ب زندگی و در نهایت هدفی برای "بودن".. و فکر ب اینکه از همه ی اینها انقدر راحت، "در حد سختی عبور از اولی" میشه برید terrifying کمِ واسش. 



حالا اینها همه ب درک! چرا اینهمه نوشتم واسه اینبود ک انگشتام نیاز ب نرمش داشتن و سرعت تایپم سیر نزولی داره و اینکه هرشب ک پتو را تا بالای سرم می کشم تو اون تاریکی مطلق یادم میاد ده ها خونه ی اولم، ده ها چیزی و کسی ک دیگه سختم نیست... هیچی سخت نیست و این در عین آسودگی وحشتناکه.