کشف دهان تو

My words won't come out right /What are you thinking/ I feel like I'm drowning /What are you feeling

For millions of years, mankind lived just like the animals. Then something happened which unleashed the power of our imagination. We learned to talk and we learned to listen. Speech has allowed the communication of ideas, enabling human beings to work together to build the impossible. Mankind's greatest achievements have come about by talking, and its greatest failures by not talking. It doesn't have to be like this. Our greatest hopes could become reality in the future. With the technology at our disposal, the possibilities are unbounded. All we need to do is make sure we keep talking.


Stephen Hawking




 ممنونم از این لحظاتِ خوبِ اوکی نبودن. وقتی دیر ب دیر میاد خودم رو گم می کنم. عادت ب این حال چیز خوبی نیست اما اتفاق افتاده و کاریش نمی شه کرد. ممنونم ک اینجایی و باعث میشی دوباره گم کنم خودم رو.

ترجمه رو فرستادم. دو روز بعد نوشت کار خودتونه؟

گفتم که می دونم می تونستم بهتر از این باشم اما میزون نبودم.

گفت عالیه، راستش غافلگیر شدم، واقعا عالیه، قدر توانایی هاتون رو بدونید

(و ب این ترتیب بود که فهمیدم در خفا خیلی بهم اعتماد نداشته، ایرادی بهش هست؟ نه)

گفتم نه، باید بهتر می بود

گفت شکسته نفسیتون خیلی ...

( و ب این ترتیب بود ک فهمیدم ب صورت زیر پوستی رو اعصابش بودم)

 همه شکسته نفسی می بینن، من این رو داشتن استاندارد های بالا، توقع بالا، من رو هرچیزی راضی نمی کنه

گفت خب سخت میگیرید..

( و ب این ترتیب بود ک فهمیدم تونستم قانعش کنم ک من فیش فر کامپلیمنت نکردم)

هیچ نگفتم.


و چرا چشمام پره؟ باید باشه، مدتهاست نبوده. دیروز برای اولین بار رفتم کنکور ارشد دادم! نه، نخونده بودم می خواستم زبانم رو محک بزنم. و مادرم پرسید شیری یا روباه؟( مثل تمام سال های زندگیم ک بعد هر امتحان این سوال رو می پرسید)

و پدرم تمام سه ساعت رو پشت در ب ماشین تکیه داد و گفت: چطور بود؟ گند؟ آره؟ ( مثل کل زندگیم ک هربار کسی پرسید چطور بود می گفتم گند). خواهرم پرسید، کوه پرسید، درخت پرسید..

و سارا راست می گفت، تمام این سال ها دور بودن از یاد گرفتن فقط حسِ بی مصرف بودن بهم داده، و این تصور رو ایجاد کرده که خب لابد زندگی همینه

اما نیست. داوینچی میگه:

یادگیری تنها چیزیه که ذهن هرگز ازش خسته نمیشه، نمی ترسه، و پشیمون نمیشه.

و همینه، می خوام یاد بگیرم. می خوام حس کنم وجود دارم.


    • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

    اردیبهشت


    حال اینجا رو ندارم اما الانشم سه روز از چیزی ک باید و حتما ازش بنویسم گذشته.

    از جمعه.

    و بالاخره نیما رو دیدم. وقتی پیاده شد تا پیتزا بگیره نیلو برگشت طرفم و برای اولین بار با صدایی جدی پرسید: مرین به نظرت چطوره؟ خوبه؟ بهم میام؟

    و از ته قلبم گفتم عالیه. بهتر از این نمی تونی پیدا کنی..

    و خندید.

    گفتم دلم می خواد برم ماسال و بردن منو. زوجِ کوچولویِ دوست داشتنی، من رو به بالاترین نقطه ی گیلان بردند. اونقدر بالا که ابرها زیر پامون بودند و ته جاده بخاطر برف روی قله بسته شده بود. 1 اردیبهشت بود و ما رو برف ها ایستادیم. بهشون گفتم کنار هم بمونید و یعالم عکس گرفتم ازشون. اولین بار بود کسی باهاشون بیرون می رفت و تمام عکس های این چندسالشون سلفی.. اما اینبارنه!

    بهترین روزِ ممکن... یه استارت عالی برای شروع اردیبهشت. اونقدر خوردیم تا ترکیدیم. اونقدر خندیدم تا ترکیدیم. اونقدر عکس گرفتیم تا ترکیدیم. و ترکیدیم. ب همین خوبی.


    +موقع برگشت، وقتی بهشت رو پیدا کردیم و بین گلهای زرد، سفید، بنفش و ابی دراز کشیدیم و نیما خوابید تا دوباره شارژ شه و بیاد چای و کیک بخوریم.

    ++ چقدر ب این عکس خندیدم، ب اینکه پای نیلو انقدر پهن افتاده:v

    • دوشنبه ۴ ارديبهشت ۹۶

    In loving memory of the one that was so true


    نمی خوام برم پانداها رو ببینم.

    دلم نمیاد.


    و این ها رو زمان بهت میده. این ها رو کار روی خودت. این ها رو توقع نداشتن، آزاد گذاشتن. شل کردن. این ها رو شکایت نکردن، مثبت بودن یا حداقل ادای مثبت ها رو در آوردن.

    صبح ها بدنسازی

    بعدظهر کار

    و شب ها پروین اعتصامی می خونم.

    و هربار کسی می پرسه چطوری؟ میگم عالی هستم. همه چیز عالیه.

    و تمام مدت چیزی ک سارا گفت جلوی چشمامِ:

    اگر می دونستم مشکلم کارم، پولم یا موقعیتمه لحظه ای نمی نشستم. بلند می شدم و همه چیز رو درست می کردم. درد اینجاست مشکل این ها نیست.

    و نباید بنشینم.


    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    من مثل شبای سرد و بی ستاره خالی م..


    هیچ چیز اگر نفهمیده باشم، این رو خوب می دونم ک تا فاکد آپ نباشم این کادر حسی در من بر نمی انگیزه!

    اند ناو هییر آیم، فاکد اند بلو.

    از کجا شروع کنم؟

    چهل دقیقه ست این لعنتی بازه و نمی دونم از کجا شروع کنم چون هیچ جای مشخصی نداره. هیچ اتفاق مهمی نیست. بیرون همچی درستِ. امروز یعالم خرید کردم. کادوی روز پدر با تاخیر. حتی نگاهم به ورودی فروشگاه چرم مشهد می افته هم چشمام پر میشه، دیگه نمی گم چقدر توش رو دوست دارم. یه کمربند.. و آقاهه پرسید پدرتون چاقه؟

    نه! هیکلی، بازوهای قوی اما کمر نه، باریک.

    این فکر می کنم بهترین انتخاب باشه.

    و بود.

    و چرم مشهد لعنتی رو دوست دارم.

    و دستکش بدنسازی گرفتم. مایو. عینک و خرت و پرتای شنا. ویتامین و کوفت و امثالش. یه باکس آب. کرم ترک خوردگی پوست. آ د برای لب هام. و مردشور ببرتم اگر نتونم درست کنم خودم رو.

     و سیاوش داره میگه:

    شب، شب ک میشه تو کوچه ی غم

    اشک من میشه ستاره

    من چشمامو ب ابرا میدم

    آسمون بارون می باره..

    می خونم آخ ک دیگه..

    آخ ک دیگه..

    آخ.

    و هنوز هرروز ناهید عرجونی گوش میدم. و وقتی تو اینستا برام ریکوئست فرستاد حس وحشتناک خوبی بود. شاعر محبوبت بخواد ببینه تو پشت دیوار قفل کرده ت چی پنهان کردی.. و تو نگذاری. نگذاری ببینه پشت اون دیوار یه هیچِ بزرگِ.


    و امروز روز سختی بود. بخش های مضحکی هم داشت. مثلا اینکه ساعت دو بیای خونه، آش و لاش و مامانت بگه فلانی دو ساعت پیش زنگ زده و کارت داشته. گفتم نیستی. گفته زنگ بزن ب ما ری بگو همین الان زنگ بزنه بهم کارش دارم. بهت زنگ زدم و در دسترس نبودی. بهش گفتم جریانو. گفته اومد خونه بگو حتما زنگ بزنه.. و تو زنگ بزنی. و بیست تا بوق. و سلام، چیشده؟.. سلام ما ری، تو دیکشنری کلمه ی چک آوت رو دیدم، خواستم ازت بپرسم این همون چک کردنه؟

    و تو بخوای سرت رو به نبش چهارچوب در بکوبی و با خونت رو دیوار بنویسی برای همین چیز لعنتی از صبح بیست تا مکالمه ی لعنتی ایجاد شد و می خواستی باهام حرف بزنی؟ فقط برای یه چک که تو فارسی هم چک میشه؟

    اما نفس عمیق بشی و کامل توضیح بدی فرق فریزال ورب ها و مثال بزنی براش و هی نفس بکشی.

    نفس بکش.

    حجم نتم داره تموم میشه. حجم خودم هم. با ته مونده ها یعالم پی دی اف انگلیسی دانلود کردم برای روزا و شب های بی نتی.


    و دیشب باز شازده کوچولو خوندم. گل من مغرور بود...


    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    آبی کمرنگ یا نیلی؟ و فرودگاه ها همیشه برنده بودند..


    بیست و دو فروردین نود و شش. سه شنبه. ساعت هشت شب.

    Hello China. Welcome another panda.


    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    سقیزفبغلرذاعهدتئنمو


    • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

    Indeed

    مهربون باش. عشق بورز. خوب صحبت کن. درست رفتار کن. دوست داشته باش. محبت های کوچک. محبت های بزرگ. شکلک های بد ممنوع. حسادت ممنوع. طفره رفتن ممنوع. درست لباس بپوش. ابروهای اهمیت داده نشده ممنوع. موهای زاید ممنوع. گیره ی ترک خورده ممنوع. لبخند. وقت گذاشتن. اهمیت دادن. مرتب بودن. کادوهای کوچک. کادوهای بزرگ ممنوع. شل بودن ممنوع. ارتباط چشمی. نمی دونم ممنوع. نظری ندارم ممنوع. هرچی خودت خواستی ممنوع. معلومه که برای تو وقت دارم. خسته نباشی. مرسی که زنگ زدی. چه صدای زیبایی داری. سکوت های بی جا ممنوع. هورمون ممنوع. خوب بودن وظیفه ست. وظیفه. آدم باش ما ری نا. مهربانی. مهربانی و هزاران بار مهربانی.

    ماها همه، هر کدوم ب شکلی منحصر به فرد ترک خورده هستیم. کبودی داریم. لبه ی پریده. چینی بند زده ایم در هیبت انسان. با هم خوب باشیم. مهربانی هزینه ای نداره.


    • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

    حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست..


    و سارایِ بی نظیرم،

    بخش هایی از  "پاییز فصل آخر سال است" رو برات می نویسم...

    (هر روز، تکه به تکه، چیزهایی از زندگیمان گم می کنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمی شوند)

    (می ترسیدم تکان بخورم و بفهمم بیدارم و انوقت همه ی چیزهایی که دیده بودم واقعی بشود)

    ( با یک باد طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی توانیم از جایمان بلند شویم)

    (دارم خودم را گول میزنم، مثل عاشقی که به جای بوسه، سیلی خورده و با خودش می گوید اگر با من نبودش هیچ میلی...)

    ( فرق است بین اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی)

    ...


    • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

    مای اسکار، ما ثرن


    سه و بیست و پنج دقیقه ی شب /حک.خموهنئعغتدفاذلقربزیسظمهغتعافلقبی


    • چهارشنبه ۱۶ فروردين ۹۶

    تنهایی منم، وقتی از تو می نویسم..

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶