کشف دهان تو

رجینا فلانجی، کن ادامز


ب ساختمونا نگاه کردم و یکی رو انتخاب. زنگ. و صدای بفرماییدی ک از جایی دور شنیده شد. بزرگ بود، شیک، بوی خوبی می اومد. و اون خانوم پرسید خانومِ...؟ و بی اراده کلمات خارج شدند.

سارا

سارا هاشمی

هاشمی رو با مکثی یک ثانیه ای گفتم و سعی کردم با لبخندی این تردید رو ماستمالی کنم.

29 ساله



نیستی و ترس های کوچک بزرگ می شوند..

و مهم نیست چندشنبه است

و مهم نیست ک ساعت چند است..



    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶

    And the last thing at night


    اینکه بخش بزرگی از روز و شب مودم رو خاموش می کنم، کتاب می خونم یا فیلم می بینم، یا لباس های تا شده رو باز می کنم و دوباره می بندم و لیستی از ورب ها ب همراه پست پارتیسیپل هاشون می نویسم همه تلاش های ضعیف و در حد بضاعت برای مثل بقیه نبودنمه. میمیرم برای داشتن عکس های سیاه سپید جدیدی ک صورت ندارند آدم ها، ک سایه ها نقش بزرگی دارند، ک تاریکِ.. هزاران دارم اما هنوز کافی نیست. هیچی این روزها کافی نیست. و شاعر گفت:
    چسبیده ام ب تو
    ب سان انسان به گناهش..

    و این رو برای من گفت. برای من و بزرگترین گناهم.گت ردی...

    • سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶

    Phase or not, it is gonna kill you

    همه چیز ب داشتن آزادی مربوطه.. حتی اینکه بتونی یه منتال بریک داون موقتی داشته باشی. اینکه اجازه داشته باشی از همه چیز بیزار باشی و در راس، از خودت. از سلول ب سلول خودت. همون قضیه ی تیپیکال تراشیدنِ سر. همون خیره بودن ب جایی ک چیزی باید باشه و نیست. اینکه تام یورک گوش بدی و ب فنا بدی خودت رو. همه چیز ب اون اجازه ی اولیه بر می گرده. ک نه، نداریش. باید حتی چیزایی ک در اختیارت نیست رو هم تحت کنترل بگیری. وقتی وارد اون دوره ی با سر زمین خوردن میشی باید دمیج کنترل داشته باشی. باید مدیریت بحران، باید انگر منیجمنت، باید هزارتا درد دیگه داشته باشی. حتی اگر این وضعیت تنها یک فاز باشه. ک عبور می کنی ازش. اما خب ک چی؟ از همه چیز عبور می کنیم، آیا این دلیلی برای واکنش نشون دادن ب اون حال هست؟ این دلیل میشه بگیم خب الان ک خیلی خوشحالی نخند چون در هر صورت از این مرحله عبور می کنی، حالا ک فاکدآپی درد نکش چون موندنی نیست، حالا ک وات د فا ک اور.. ما، موجودات وابسته ب لحظه هستیم. ب ثانیه.

    دیواره ی داخلی دهانم از چند جا عمیقا پاره شد. نه، آفت نیست. پاره ست!


    • سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶

    د م


    یکی از وحشیانه ترینِ شکنجه ها، مجبور کردنِ طرف ب گوش دادن ب موسیقی ایِ ک ازش متنفره.

    +یاد سکوت برره ها و تلویزیونی ک تو راهروی سلول دکتر لکتر بود افتادم. تلویزیونی ک تمام مدت موعظه های مذ هبی پخش می کرد..


    و تصور کن برگردی و ببینی ب جای ظ، ض تایپ کردی! اینم خودش شکنجه ایه!!

    • جمعه ۹ تیر ۹۶

    My eyeballs hurt when you are not around

    Everything hurts...


    • جمعه ۹ تیر ۹۶

    برثلس

    دریا رو باید با کسی رفت ک شبیه بهت نباشه، خودت باشه. خودت باشه و مجبور نباشی جلوش خودت نباشی. مجبور نباشی اگر دقایقی طولانی تر از عرف به انتهای اون آبی بی انتها خیره شدی مجبور بشی سکوتت رو توجیه کنی. باید با کسی رفت ک ساعت ها کنارت بشینه و نپرسه چرا. باید بشینه و خیره شه. بشینه و یادش بره تو کنارش هستی همونطور ک تو فراموش می کنی. غرق بشید.. تا وقتی ک مغزتون برای روی سطح اومدن تلاش کنه.. برای بالا اومدن و پرسیدن اینکه ' چه باید کرد؟' ' چرا؟' 'از کجا اومدیم؟' ' چرا اینجاییم؟' چ باید کرد.. چ باید کرد..

    من، اون بالا، روبروی موج شکن، زیر هجوم ب قول سیاوش 'باد وحشی'، کنار تو آروم بودم اما کافی نبود. بخشی بزرگ از مغزم آگاه بود. آگاه بود و هی نهیب میزد ک ما ری نا کنار مریم نشستی، حساسه، غرق نشو، حرف بزن، بخند، عکس بگیر.. 

    اما میشد جور دیگری بود. میشد مثل اون دوتا پسر نوجوونی ک با فاصله پشتمون نشسته بودند و خیره ب آبی بزرگ.. صدای داریوش از گوشیشون... 

    میشد غرق شد اون بالا، بالاتر از همه چیز..

    دوو یو کنسپایر تو هلد می داون؟

    • پنجشنبه ۸ تیر ۹۶

    Nothing in moderation

    That`s who the fu ck I am...



    • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶

    My favorite book n my favorite character " Lisbeth

    • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶

    او هم از توله های آبان بود..

    من..

    • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶

    We do

    • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶