روز ششم:
به احتمال بسیار زیاد، اگر از طرفداران
پیگیر موسیقی راک باشید، با گروه نیروانا آشنا هستید و آهنگ The man who
sold the world را شنیده اید. در تمام دنیا مرسوم
است که نیروانا را با Smells like teen spirit بشناسند، اما در ایران اغلب
این گروه را با آهنگ مردی که جهان را فروخت می شناسند.
اما آیا می دانستید این آهنگ در اصل ساخته ی نیروانا نیست؟
بله، آهنگ مردی که دنیا را فروخت ساخته ی David Bowie است، و امشب که
البته دیگر به صبح فردا هم کشیده است(جای جواد خیابانی خالی!) قصد دارم
آهنگ دیگری از او را معرفی کنم.
Space Oddity در سال
1969 منتشر شده است. زمانی که خبری از افکت های الکترونیکی فعلی نبود،
پیکاپ های گیتارها ضعیف بود و مهندسی صدا بسیار ابتدایی بود. با وجود تمام
این مسایل، دیوید بوئی در همان زمان هم توانست اثری خلق کند که حتی امروز
هم شنیدنش مو بر تن آدمی سیخ کند.
می گویند "ماجرای فضایی" داستان فرد
شیزوفرنیکی به نام تام را روایت می کند که پس از مصرف داروی روانگردان به
دو قطب تبدیل شده است، قطبی که روی زمین است(ایستگاه زمینی) و قطبی که در
سفینه ای نشسته و به فضا پرتاب شده است(سرگرد تام).
آهنگ، روایت مکالمات
بین ایستگاه زمینی و سرگرد تام است. از لحظه ی شمارش معکوس برای پرتاب تا
آن لحظه ای که سرگرد تام در فضاپیما را باز می کند، بیرون می آید و در فضای
بی انتها برای ابد شناور می شود.
اما گمان می کنم چیزی بیش از این داستان پشت این آهنگ نهفته است.
ماجرای
سرگرد تام، ماجرای سفری درونیست، سفری که در آن فرد از جامعه جدا می شود و
تحت تأثیر افسردگی از همه فاصله می گیرد و به انزوا روی می آورد.
تم کلی قطعه غمگین است. در ابتدای آهنگ ایستگاه زمینی خطاب به سرگرد تام می گوید:
"ایستگاه زمینی به سرگرد تام:
قرص های پروتئین را بخورید و کلاهتان را سر کنید."
و سپس همزمان با شمارش معکوس از روشن شدن موتورها سخن گفته می شود...
کمی بعد تر، پس از آنکه با یک افکت ترمولو پرتاب فضاپیما در آهنگ شبیه سازی می شود، سرگرد تام می گوید:
من دارم از در خارج می شوم
و در حالت بسیار عجیبی غوطه ورم
و ستاره ها امروز با همیشه خیلی تفاوت دارند
چون اینجا
من در یک قوطی حلبی نشسته ام
خیلی بالاتر از دنیا..."
و در ادامه، کلیدی ترین خط آهنگ:
"Planet earth is blue and there's nothing I can do
سیاره ی زمین آبیست و کاری از دست من بر نمی آید..."
باید
توجه داشت که در زبان انگلیسی Blue علاوه بر رنگ آبی می تواند معنای غمگین
هم بدهد. می توان تصور کرد که سرگرد تام به حدی در ذهن خودش فرو رفته که
از زمین و تمام انسان هایش با دغدغه های سطحیشان (مانند آنکه ایستگاه زمینی
از سرگرد تام می پرسد: روزنامه ها می خواهند بدانند تی شرت چه کسی را به
تن داری) فاصله گرفته، که حالا بالاتر از زمین است، آن را از بیرون می بیند
و متوجه می شود همه چیز زمین، آدم ها، روابط، حیوانات، همه چیز چقدر غمگین
است و او چه اندازه در مقابل این غم ناتوان است.
او تا آن درجه از
جامعه ی انسانی بریده است که می گوید به همسرم بگویید خیلی دوستش داشتم،
خودش می داند. در واقع او دیگر حتی از خانواده ی خودش هم فاصله گرفته است.
او تنها انسان در دنیای فضایی خودش است.
در اینجاست که ایستگاه زمینی خبر از یک نقص فنی می دهد و چندین بار از سرگرد تام می پرسد:
صدای من را می شنوی سرگرد تام؟
صدای من را می شنوی سرگرد تام؟
صدای من را می شنوی؟
و سرگرد تام از Hear در جمله ی ایستگاه زمینی شروع به خواندن می کند که Here am I floating round my tin can...
حالا او اطراف قوطی حلبیش می چرخد، بسیار بالاتر از ماه، و می بیند که زمین بسیار غمگین است، و هیچ کاری از دست او بر نمی آید...
"ماجرای فضایی"، داستان خیلی از ماست، خیلی از ما که
تحت تأثیر اتفاقات گوناگون اطرافمان، روز به روز بیشتر از آدم ها، از
جامعه، از اطرافیانمان، از خانواده مان فاصله می گیریم، آنقدر که روزی
بسیار بالاتر از جهان می نشینیم و نگاه می کنیم که سیاره ی زمین آبی و
غمگین است، و هیچ کاری از دست ما ساخته نیست...
+و اینطور بود ک من شش فروردینِ 94 عاشقِ دیوید بویی شدم.
+همیشه دوست داشتم تمام این ها جلوی چشم هام بود. این ها هم متعلق ب بهروزِ. هنوز یازده تا دیگه مونده.