- پنجشنبه ۲۵ آبان ۹۶
و برای منی ک ب دنیا اومدم تا دوست بدارم، این آسون نخواهد بود. آسون نخواهد گذشت. بخشی از روز و شب کنار مادرم دراز می کشم. مادرم می دونه من رو، بلده. بهتر از هر کسی بلده.. دستش رو دراز می کنه و دستام رو تو دستش محکم نگه میداره و ما ساعت ها کنار هم، دست تو دست هم، حتی گاهی با یه انگشت انگشت هم رو فشار میدیم. گاهی ک حالم خوب نیست، یک دستم رو توی هر دو دستش می گذاره و نگه می داره مثل صدفی ک مرواریدش رو... می دونه چقدر نیاز دارم ب تمام این ارتباط های پوستی. ب اینکه کوچولو صدام کنه. ب اینکه کاری کنه کنارش مجبور نباشم این بزرگسالی ک در واقع هستم باشم. شب ها، یک و نیم قرص رو با ی لیوان آب میاره و اونقدر می مونه تا قورتش بدم.. و من، می خندم. من براش می خندم و خندیدنم همه چیزشه. ما با هم بالای درخت رفتیم و خرمالو کندیم.
نیمی از اپ های گوشی ها رو پاک کردم. ساوندکلاود، اینستا، واتس اپ، تنها بازی گوشیم، اسپاتیفای، ..
من هیچ چیز براشون ندارم و اون ها هیچ چیز برای من.. و پیوند با چیزی ک هیچ چیز ارزشمندی با اون تبادل نمیشه باید گسسته شه..