رفتم دکتر. ب تاریخ آخرین ویزیتم نگاه کرد و بعد ب تقویم. و روزها رو شمرد. گفت نمیشه. خیلی زوده برای دوباره مبتلا شدن. اکسیژن 98 و حرارت 37. اسکن ریه م. همه چیز خوب بود.

پرسید چیزی نخوردی ک اذیتت کنه؟

نمی تونم بهت چیزی جز ویتامین بدم و ضدحساسیت.

اسمش پرستوئه و من از صداش، از رفتارش، از صورتش خوشم میاد. یه دکتر جوون و خوش اخلاق. بهم گفت برو بیرون، خونه نمون. بگرد. خونه موندن حساست کرده.

 

می خوام برم بیرون اما دلم نمی خواد. هر شب میگم فردا میرم و رو نزدیک ترین ساحل میشینم. صبح ک میشه دلم نمی خواد. ما ریا میگه افسردگی. میگه هممونو گرفتار کرده. میگه اگر تلاش نکنیم آسیب میبینیم.. برو بگرد، نهایت اینکه از ماشین پیاده نشی..

نمیگم وقتی حس این رو دارم ک چیزی تو گلومه، تو مری، وسط پشتم.. و یک لحظه ول نمیکنه، نمی تونم از هیچ منظره ای لذت ببرم. کرونا نیست. باشه. اما چیه؟ بالازدن اسید معده و اون گلوبس سنسیشن معروف؟ اما برای معده م دارو می خورم. لبنیات و خام خواری و کافئین و هر کوفت دیگه ای رو کنار گذاشتم. بالشم رو بلندتر کردم. فقط آب ولرم می خورم. عسل عسل یعالم عسل.. و الان دارم کمپوت سیب درست می کنم تا مامان کمتر ب صورتم خیره بشه. کمتر بگه زرد شدی، زیر چشمات کبوده.. کمتر بگه پریودی باید تقویت شی... و نگم من گرون ترین شربت های ویتامین رو می خورم.

نمی دونم چی داره من رو از درون می خوره؟ این حس گیر کردن از استرسه؟ من اما کمتر پیش اومده تو شرایطی ک دور و برم کسی آسیب ندیده، استرس داشته باشم.

شش روز گذشته. و من هربار با انگشت هام میشمارم. ب خودم میگم بیست ک رسید و هنوز این هلو تو گلوی من بود مجبور میشم پیگیر بشم.

 

نخل مرداب های جوانه زده رو تو گلدون کاشتم و گذاشتم زیر بارون. می خوام مادام بواری رو بخونم. دلم برای دانش آموزام تنگ شده. هنوز کادوی تولد مینا رو سفارش ندادم. هنوز نرفتم اون گلدونا رو بخرم. دیجی کالا پیام اومد ک بسته ی خودکاری ک سفارش دادی بخاطر بدقولی فروشنده کنسل شد و یه کد تخفیف بیست تومنی داد اما من اون خودکارهای رنگی رو می خواستم. مامان داره آش کدو درست می کنه و گیلانی باشی و آش کدو دوست نداشته باشی؟. توی یکی از زندگی هام عاشق زنی ک پیراهن نخی سفید و صندل انگشی پوشیده و لاک ناخن های پاهاش سفیده میشم. 

کاش اینی ک تو گلومه طوری باشه ک مجبور نباشم نگران منتقل کردنش ب بقیه باشم. و فردا هاسپیتل پلی لیست میاد.