سرم پرِ، گوشام پرِ، مغزم در آستانه ی پاشیده شدن ب دیوار..
هربار آهنگی پلی می کنم ب نیمه نرسیده خفه ش می کنم.. آکتِک مانکیز، اسکورپیِن، پوئتز، .. هیچی .. و سرم همچنان..
حتی وقتی هیچ صدایی نمیاد هم.. انگار نوار خالی روشنِ. اونجایی که شعر قصه ی امیر سیاوش تموم میشد اما نوار هنوز تموم نشده بود. تو فاصله ی بین نمیتونه اشکِ خدا رو هم ببینِ تا زمانی ک بگه تَق و نوار برگرده.. خالی بود اما پُر مثل سرِ من...
آخرین پرنده را هم رها کردم
اما هنوز غمگینم..
چیزی در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمی شود ...
+گروس عبدالملکیان
++ ما