ماریا رفته.. 

تنهام..

رو سرامیک کف آشپزخونه نشستم..

پاهای لختم سرمای آزاردهنده ی سرامیک رو به درون میکشن..

فنجون چای م هم کنارم روی زمین..

ماریوش هنوز قصد نداره دست از سرم برداره..

هنوز میخونه

Dream on, my pain

My scar, my blame

You have been a part of me

..

کاش ولم کنه..

چای م سرد شد..

درد به داخلی ترین لایه های جسم و روحم نفوذ کرد.. بگذار شناور باشم،بگذار شناور باشم، بگذار.. 

حق با زویا بود، عادت می کنیم.. به جدایی از بلاگفا عادت کردم.. به جدایی از تو، ..

آفتابگردونی م که پشت به خورشید می ایسته..

نه! من دریام! و سوال این:

روزگار تا به حال دریایی رو دیده که توی خودش غرق بشه؟؟

توی خودم ته نشین شدم..

 پدرم وقتی اسمم رو انتخاب می کرد به غرق شدنم هم فکر کرده بود؟ نه! ایمان داشت به نجاتم..

اما همه اشتباه میکنن، شاید باید ساحل میشدم، یا قایق، یا حتی تکه ای چوب.. 

بگذار شناور بمونم..

لت می استی افلاوت..

اما اسمم رو گذاشت: کسی که از دریا آمده..

باید بهش زنگ بزنم.. بوق. بوق.. الو؟.. سلام،بابا بیا بریم ثبت احوال، میخوام احوالم رو ثبت کنم..بهشون بگم من از دریا نیومدم، من نتونستم دربیام ازش،همونجا موندمو غرق شدم.. من شنا تو این زندگی رو بلد نبودم، غرق شدن غیرقابل اجتناب بود.. اما یکم دیر شد. باید خیلی سال قبل همراه اون میلیون ها شناگر دیگه که هیچوقت به مقصد نرسیدند منم دست از تلاش می کشیدم.. بین اون ها من اول شدم و کاپ قهرمانی رو دادند دستم. پیروزی م رو جشن گرفتند و من رو کسی که از دریا آمده خطاب کردند اما اشتباه بود،من هیچوقت نتونستم بیرون بکشم خودم رو،اینجا اصلا دریا نبود! گرداب.. و می چرخم..

حال م خوبه! دیوونه هم نشدم فقط کمی پریود و کمی پر از خالی و کمی پر از بئینگ فاکین لاست اند هوینگ نو فاکین آیدیا .. :) 

همچی خوبه و من 

مارینا م.