برام نوشت: زیبایی

و خیلی خودم رو کنترل کردم ک با پوزخند نپرسم: دقیقا کجام؟:|

اما ب جاش گفتم من آدمش نیستم، به کارِتون برسید..


دو شیوه برای باز کردن راه ب قلب و پر کردنم از حسِ لذت وجود داره!

یک: چه بوی خوبی میدی...

دو: عکسات رو خیلی دوست دارم..


چشمات فلانه،لبات خوردنی ن،فلان چی ت فلان طوره، فلان جات فلان جوره و ..

هر کدوم اینها یه آدم نرمال رو باید پر از لبخند کنه، پر لذت؛ باعث شه ب خودش حس خوبی پیدا کنه اما برای من این ها کمرنگ ن و شاید بی رنگ اما وقتی میگه     بوی خوبی میدی      یعنی همچیز.. و هنو یادمه اونروز رو..

دیروز یکی گفت عکسات رو دوست دارم،عکسایی که با وسواس جمع می کنی رو..  چنتاشو به من هم میدی؟

اونقدر خرکیف شدم از چنین جمله ای که پونصد و سی تارو انتخاب کردم  مارک زدم یهو فرستادم براش.. تلگرام  هنگ گرده بود:)  البته فقط اونایی ک کوتیشن دارن رو فرستادم..




+راستش را بگویم :
من با خیلی‌ از مردها بودم!
اما به نظرم بیشتر آن ها از سرِترس بود!
یعنی می‌ترسیدم کسی‌ نباشد که بغلم کند!
بنابر این، هیچوقت " نه " نگفتم ... همه‌اش همین.
این جور همخوابی‌‌ها هیچ ارزش و لذتی ندارد، تنها کارش این است که هر دفعه تکه ای از معنای زندگی‌ را از بین ببرد یا شاید تکه ای از وجودت را ...
پس از تاریکی | هاروکی موروکامی