شاید باید دوباره برگردم اینجا. از اون برگشتن ها که رفتنی بعدش نیست( از اون برگشتن ها که فقط تو قصه ها میشه شنید)

INFP T!

و من در همین چند حرف خلاصه میشم! اونقدر منم، که حتی دلم نمی خواد بگم این یعنی چی! این منم بودن.. 

ایده آلیستی که خودش رو به صلابه میکشه چون اکسپکتیشن هایی که از خودش داره رو نمیبینه! و وقتی قضیه مربوط به بقیه ی آدم هاست، ایده آل گرایی بی معنی میشه. من، آدم ها رو همونطور ک هستند دوست دارم. Flaw فلا، بی معنیه و من، چشمام و قلبم هیچ عیبی تو اونها نمی بینیم.. اما خودم.. و خدایا، خودم.. چرا خودم.. من(ک نیازمندترینم وقتی پای مهر وسطه، پای بخشش و مقبول بودن و دوست داشته شدن) چرا انقدر به خودم سختگیرم؟
همیشه اینها برام معما بودن تا اینکه این چندحرف برام باز شدن، معنا شدن و دیدم که این من نیستم. هستم اما تنها من نیستم! و این تسکین بود. نه مثل آب روی آتش! شاید مثل احساس سوخته شدنی که به تماشا گذاشته نشده!