هر دو رو بردم تو اتاقم، بخشی از موهاشونو دکلره کردم، بنفش کردم و بخش های آبی موهای خودم رو آبی تر.

گفتم هرکسی چیزی گفت بگید خاله م. بگید عمه م.

سیزده و پونزده سالگی دلیلی برای نداشتن موهای رنگی نیست. برای همین یذره حس خوب.

 

دیروز ماهایی ک جغد برامون نامه نیاورد، از رفتن ب سکوی نه و سه چهارم بازموندیم. و تولد مینا بود وقتی گفت دلم تولد تو قطار می خواد.

از همه طرف خبر حاملگی میاد و هلث نشون میده پریودم باید خیلی وقت پیش اتفاق می افتاده. رحمم مقاومت می کنه و باور نداره ک باید تسلیم بشه. ک بکرزایی تو مارها اتفاق میافته و من اما مار  ینام.

 

این چندروز هربار میرم حیاط، پروانه میبینم. پروانه هایی بزرگ که کنار هم میرقصن و حالم خوب میشه. از روزی ک ناتان عکس اون پروانه که رو بال هاش 88 داشت و سر ساختمونی ک دیوارهاش رو بالا میبردن گرفته بود، نشونم داد مرتب پروانه میبینم.

 

دلم کوه می خواد، دریا می خواد، جنگل می خواد و با همشون فاصله ای کوتاه دارم اما..

محبوبه آروم گفت شاید برای همیشه از اینجا بره... و این از اون قدرت ها می خواد ک من در خودم نمیبینم.

بچه ها از شروع کلاس می پرسن اما من پشت ی دیوار شیشه ای قایم شدم. کتاب می خونم و کتاب می خونم. من لابلای گلدون های سفالی ای ک تازه خریدم و بابا طوسی رنگشون کرد، نشستم و امیدوارم کسی نبینتم. جایی بین فیلم های هنگ کنگی ساخته شده تو دهه ی نود.