نمی خواستم ماه دیگه ای از ماه های آرشیوم کم بشه. تیر رو از دست دادن زیاد میشد.
ن ک نخواسته باشم اما بیان و پیغام همیشگی ”شما از صندوق فلان خارج شده اید” و اجازه ی عکس کذاشتن ندادن.. اگر عکس نباشه من چرا باشم؟ اینجا چرا باشه؟
ب همه دروغ گفتم. ب دکتر، به دوستام، ب خانومی با موهای بنفش ک ساعت یک و نیم شب بهم گفت ”تو زودتر برو داخل، من درد ندارم، بعد تو میرم” و حتی کمکم کرد رو تخت باریک ام آر آی بعد هزار تلاش ناموفق دراز بکشم.. حتی ب فیزیوتراپیستم..ب همه گفتم رو پله ها سر خوردم. حتی ب بابا.
با اینکه تجربه ی استراحت مطلقی بودن رو داشتم اما اینبار فرق داشت. اینبار فکر نمی کردم هیچوقت دوباره راه برم. دوباره بدوام.. برای منی ک مثل جی آن، دویدن همه چیزه.
آسیبم در حد بیرون زدگی سه دیسک بود اما..
این یک ماه گذشت. خوشحالم دیگه قرص نیست، آمپول نیست. خوشحالم بدون درد بلند میشم. نمی تونم کامل خم شم اما رانندگی سختم نیست. شاید یکی از این روزها آروم دویدن رو امتحان کنم.
تمام گره هام باز شدن. با کوه، با میسا، با بهی.. همه رو بریدم و بریدن و بریدیم.حالا مثل بادکنک نخ پاره کرده، بی هدف.. برای همه همین خوبه.
تمام اینها ب جهنم، بی عکس چ کنم؟
- پنجشنبه ۳۱ تیر ۰۰