با همون هزار و سیصد و چهارصد معروف شروع کنم؟

شد، ب کسی تبریک نگفتم. جز به آقای ق. حتی مثل سال قبل زنگ نزدم و نگفتم "ببخشید غروب زنگ زدم، خواستم به عزیزاتون فرصت بدم زنگ بزنن" تا بهم بگه "تو هم عزیز منی"..

پیام دادم. نوشت : عیدت مبارک ما رینای شعر من.

من ما رینام. زنی ک از دریا اومده. از ته ش، اونجا ک نه ماه تاثیری داره نه باد. آروم، بدون بالا و پایین و این یعنی اتفاقی تو زندگیم نمیافته ک نیازی ب نوشتنش باشه، نیازی برای گذاشتنش برای خود آینده

همم... شاید باید بنویسم که بعد از هفت سال، بحث شدیدی داشتیم. اونقدر جراحت عمیق بود ک نوشت:

"I`m disappointed in you"

اونقدر دردناک، ک نوشتم:
" I`m disappointed in you"

"now we have sth in common! disappointment"

..

داشتم دوست ترین دوستم رو از دست میدادم. برای هر دومون عجیب بود که چقدر با هم اختلاف عقیده داریم. نمیفهمیدمش! نمیفهمیدم!

چند ساعت بعد نوشت: نمی خواستم اذیتت کنم، بیانم خوب نبود. ببخش

نوشتم love you asshole

و تموم شد. نشدیم مثل قبل اما پذیرفتیم باید بپذیریم قرار نیست نگاهمون یکسان باشه. 

همم... شاید باید بنویسم حالم خوب نیست. بدن درد، سردرد.. من مهم نیستم،نگران مامانم. بهش میگم خواهش می کنم نیا اتاقم، اما تا صبح بارها اومد دست گذاشت رو پیشونیم. فردا اگر بدتر شدم میریم دکتر. مامانو میبرم تا ویتامین بزنه.

 

همم.. شاید باید بگم سیزن یک فرندزم و اونقدر خندیدم که آخرش زدم زیر گریه. بچه هام.