لیلا کردبچه می دونه آدم ها با خوندن شعرهاش چ بلایی سرشون میاد؟؟
فجیعتر از خبر رفتنت
رفتنت بود!
و تا مرز کوری گریستم آن شب
چرا ک تفاوت هولناکی بود میان شنیدن و دیدن
چرا ک باید چشمهایم را فراموش میکردم
و بر دو چاه تلنبار از خاطره سرپوش میگذاشتم
چشمهایم را بستم امّا
نگاهم به درون باز شد
و دیدم چگونه زنی در تمام گوشههای تاریکم مویه میکرد
و دهانش
هنگام ادای آخرین «دوستت دارم» فلج شده بود..
- چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۹