این هدیه های غیرمنتظره!..
غیرمنتظره صفت مناسبیه؟ به تمام لغت هام شک دارم. مسواک ک میزدم تو آینه ب سرم نگاه می کردم، ب جمجمه م و فکر می کردم مغزم اون زیر، اون توئه و من دارم باهاش چکار می کنم و اون با من چکار و آیا ما دوتاییم؟..
برگردم ب هدیه هام. ده رو قبل تر از تولدم.. ب گرفتن بسته ی مینا از پست و دیدن کتاب شعر، فرندز.. و شوق، ذوق، بغض
ب هدیه ی مریم..آواز کرگردن لیلا کردبچه و وای ک من عاشق این زنم.. ب چیزهایی ک نمی تونم و دونم چی باید بگم بهشون
و بزرگترین هدیه ی زندگیم، برگشتن کوهیار، برگشتن صمیمی ترین دوستم، چویی وونش ب او ها نام
نیت می کنم و ناخنم رو داخل صفحه ی کتاب فرو می برم:
کوچه ای بن بست بودی
آنقدر ب تو فکر کردم
یکی از دیوارهایت فرو ریخت
پای بیگانه ها ب تو باز شد
و پیاده روها از ترس ب سینه کش دیوارها پناه بردند..
خودم را نمی بخشم
ب خاطر دختری ک شبی در تو بوسیده شد
و هنگامی ک تنها چمدانی برای بستن داشتی
او هنوز دلی داشت....
- يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹